رد معجزات علمی قرآن (قسمت چهاردهم) 9 نوامبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
9 comments
مثال چهاردهم
در مورد محاسبه سرعت نور در قرآن
سوره سجده آیه 5: » يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ »
ترجمه فولادوند : » كار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمين اداره مىكند آنگاه [نتيجه و گزارش آن] در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما [آدميان] برمىشماريد هزار سال است به سوى او بالا مىرود.»
سوره حج آیه 47: » وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ »
ترجمه فولادوند: » و از تو با شتاب تقاضاى عذاب مىكنند با آنكه هرگز خدا وعدهاش را خلاف نمى كند و در حقيقتيك روز [از قيامت] نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آنچه مىشمريد.»
نظر معتقدین به معجزه علمی در رابطه با سرعت نور را میتوانید در آدرس:http://quran-m.com/firas/farisi/?page=show_det&id=546&select_page=23 بطور کامل مطالعه کنید یا با جستجوی عبارت «سرعت نور در قرآن» مطالب مشابه دیگر را نیز ببینید.
خلاصه این نظر اینگونه است: با توجه به آیه 5 سوره سجده، مسافتی که امر خدا در مدت یک روز طی میکند برابر است با مسافتی که ماه در مدت 1000 سال قمری میپیماید. 1000 سال قمری معادل 12000 ماه قمری است. بنابراین:
اگر مسافت پیموده شده توسط ماه در مدت یک ماه قمری نجومی برابر » L » باشد،
اگر سرعت امر الهی یا همان نور مساوی » C » بر حسب کیلومتر در ثانیه باشد،
اگر مدت زمان یک روز نجومی مساوی » T » بر حسب ثانیه باشد،
و با توجه به فرمول فیزیکی « مسافت طی شده = سرعت متحرک x مدت زمان سفر »
پس میتوان نوشت : C . T = 12000 . L = مسافت
با توجه به اینکه یک روز نجومی 23 ساعت و 56 دقیقه و 4 ثانیه است (86164.1 ثانیه) بنابرین T=86164.1 s
از طرفی مقدار مسافتی که ماه در طول یک ماه قمری نجومی طی میکند بر حسب کیلومتر برابر است با 2,152,612.58
با جایگزینی اعداد در رابطه فوق مقدار C یا همان سرعت نور بر حسب کیلومتر در ثانیه مقدار 299,792.5 بدست میآید.
من در این خلاصه گوئی، طریقه بدست آوردن عدد L را حذف کردم و به مقدار نهائی آن اکتفا نمودم.
بررسی مطلب:
اول – اساس و پایه این محاسبات کاملا اشتباه است. در آیه بر روی زمان بحث شده. یعنی زمانی که امر خدا طی میکند (حالا چه در نزول یا در صعود یا زمان هر دو با هم) یک روز است که این یک روز به حساب ما معادل 1000 سال است. معتقدین به معجزه علمی اولین فرضی که بنا میگذارند این است: «مسافتی که امر خدا در مدت یک روز طی میکند برابر است با مسافتی که ماه در مدت 1000 سال قمری میپیماید.» زمانها با هم مساوی است نه مسافتها. در فیزیک، حاصلضرب سرعت در زمان، مساوی مسافت است. (x=v.t) مگر سرعت حرکت انتقالی کره ماه در گردش بدور زمین با سرعت حرکت امر خدا (سرعت نور) مساوی است که از مساوی بودن زمان، بتوان مساوی بودن مسافتها را نتیجه گرفت؟
دوم – از طرفی چه ربطی به کره ماه دارد؟ چرا مسافتی را که ماه در این مدت 1000 سال طی میکند مورد محاسبه قرار میگیرد؟ در طول همین 1000 سال، زمین چه بحساب سال قمری(355 روز) و چه بحساب سال شمسی(365 روز)، مسافتی را بدور خورشید طی میکند. چرا این مسافت در محاسبات استفاده نمیشود؟
سوم – عدد T که در فرمول مذکور جایگزین کردهاند زمان 86164 ثانیه معادل یک روز بر روی کره زمین است. در صورتیکه باید ثانیههای 1000 سال محاسبه گردد نه یک روز. چرا که هر دو آیه بیان میدارد آن یک روز کیهانی معادل 1000 سال ما اهالی زمین است.
چهارم – فرض کنیم همه چیزی که ایشان میگویند درست باشد. طبق محاسباتشان سرعت حرکت امر خدا با سرعت نور مساوی است. ضمنا مدت زمان سفر این امر خدا که با سرعت نور حرکت میکند، معادل 1000 سال ما میباشد. اگر فرض کنیم این 1000 سال فقط مربوط به بازگشت امر الهی از زمین به آسمان باشد، پس در واقع محلی که این امر به آنجا میرسد و نیز از آنجا صادر شده، با زمین ما فقط 1000سال نوری فاصله دارد. یعنی چیزی حدود 8470 میلیارد کیلومتر و این در حالی است که کرات و کهکشانهائی هستند که فاصله آنها از زمین ما یک میلیون سال نوری میباشد. به عبارت دیگر طبق محاسباتی که معتقدین به معجزه علمی انجام دادهاند فاصله آسمان هفتم و عرش خدا از زمین فقط 1000 سال نوری است و عرش خدا میان کهکشانها واقع شده. و این با آیاتی که عرش خدا را بالای آسمان هفتم و جمیع کواکب را در آسمان اول میداند در تعارض آشکار است.
در مطالبی مشابه، بیان میدارند نظریه نسبیت در قرآن بیان شده و آن را به آیه 4 سوره معارج مرتبط میکنند:
سوره معارج آیه 4: » تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ »
ترجمه فولادوند: » فرشتگان و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مىروند.»
در اینجا نیز فرمولی را بصورت T=Tₒ / (1- (V^2 / C^2))^1/2 ارائه میدهند که در آن C سرعت نور و V سرعت فرشتگان میباشد. در این فرمول نیز T را معادل 50000 سال و Tₒ را معادل یک روز میگیرند. در صورتیکه این یک روز کیهانی به حساب ما باید 50000 سال (یا 1000 سال مطابق آیه 5 سوره سجده) باشد. در واقع همان اشتباهی که در جایگذاری T در فرمول قبلی انجام شده بود. و در نهایت نتیجه میگیرند سرعت فرشتگان با سرعت نور مساوی است. و بواسطه همین سرعت زیادشان زمان برای آنها کندتر میگذرد. بطوری که یک روز آنها معادل 50000 سال ما میباشد.
در واقع با توجه به بعضی از تفاسیر و نیز عرفی که در بیان مقدار مسافت با واحد زمان در محاورات بکار میرود، معنی آیه فوق به اینصورت استنباط میشود: مسافتی را که فرشتگان طی میکنند تا به آسمانها برگردند بقدری زیاد است که آدمی آن را در 50000 سال طی میکند. لذا فرشتگان این مسافت را با سرعت و در یک روز میپیمایند. در زمان فعلی هم گاهی اوقات این طرز بیان را داریم. مثلا میگوئیم مسافت تهران تا مشهد با هواپیما 1 ساعت و با قطار 12 ساعت است. این مطلبی است که در 1400 سال قبل برای مردم قابل فهم بوده و هیچ ربطی به نظریه نسبیت انشتین ندارد.
لطفا دقت کنید بکار بردن مقدار مسافت با زمان در محاوره امکان پذیر است اما معتقدین به معجزه علمی از برابر بودن زمان، برابر بودن مسافت را نتیجه گرفتند و این در فیزیک روا نیست.(بحثی که در ابتدای مطلب بیان شد)
بحث در مورد اعداد 50000 سال و 1000 سال که در آیات 4 سوره معارج و 5 سوره سجده و تفاوتشان را در مطالب آینده به نظرتان خواهم رساند.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت سیزدهم) 9 نوامبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
3 comments
مثال سیزدهم
در مورد تلقیح و باردار شدن ابرها
سوره حجر آیه 22: " وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ "
ترجمه فولادوند: " و بادها را بارداركننده فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم پس شما را بدان سيراب نموديم و شما خزانهدار آن نيستيد."
نظر معتقدین به معجزه علمی را بخوانید:
مهندس بازرگان مىنويسد: « آيه دلالت بر لقاح ابرها و بارور شدن آنها دارد كه در نتيجه آن لقاح، باران مىبارد…
امّا بايد دانست تأمين دو شرط فوق (وجود بخار آب در هوا و اشباع شدن و تقطير آن در رسيدن هواى جوّ به حالت اشباع، كافى براى تشكيل ابر و ريزش باران نيست، يك عمل يا شرط سوم نيز ضرورت دارد: «بارور شدن» يا عمل لقاح (Stimulation Germination) . بخار آب ممكن است با وجود رسيدن به حالت اشباع تقطير نشود و وقتى تقطير شد، دانهها آنقدر ريز و معلق در هوا بمانند كه سقوط نكنند و باران نبارد، مگر آنكه با ذرات نامرئى نمك كه به وسيله باد از روى درياها آورده شده است، نطفههاى جذب و آماس كنندهاى تشكيل شود. يا مهمتر از آن، رطوبت هوا به دور برگههاى متبلور برف كه در ارتفاعات بالاتر منعقد شده و به وسيله باد پوشيده مىشود، جمع گردد و بالاخره قطرات ريز اوليه باران در اثر اختلاط و تلاطم و تصادم بادها به هم بپيوندد تا رفته رفته درشت شده در اثر وزن نسبتاً زياد خود از خلال تودههاى ابر ساقط گردد…
تخليه برق مابين تودههاى مختلف ابر كه در اثر اصطكاك با عواض زمين و اجسام معلق در باد داراى الكتريستههاى مخالف مىشوند و اين تخليه توأم با روشنائى و غرش شديد، يونيزه شدن هوا و تشكيل اُزن است كمك فراوان به پيوستن و درست شدن و پختن قطرات مىنمايد…
خلاصه آنكه تشكيل و تقويت ابر و مخصوصاً نزول باران يا برف بدون عمل لقاح كه با دخالت و تحريك باد صورت مىگيرد، عملى نمىشود. »
احمد امين نيز در کتاب راه تکامل خود مىنويسد: «منظور (از آيه) همان تأثيرى است كه باد در اتحاد الكتريسته مثبت و الكتريسته منفى در دو قطعه ابر و آميزش و لقاح آنها دارد بنابراين آيه شريفه يك معجزه جاودانى است زيرا حدود هزار و سيصد و نود سال پيش، موضوعى را بيان داشته كه عصاره و نتيجه تحقيقات علمى جديد است.»
آقای مكارم شيرازى نيز در تفسير نمونه اینگونه بیان میدارد: "«لواقح» جمع «لاقح» به معناى بارور كننده است، در اينجا اشاره به بادهائى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مىدهد و آنها را آماده باران مىسازد… نمىتوان آيه فوق را اشاره به (لقاح گياهان) دانست چرا كه بعد از اين كلمه بلا فاصله نازل شدن باران از آسمان (آن هم با فاء تفريع) آمده است كه نشان مىدهد تلقيح كردن بادها مقدمهاى براى نزول باران است."
بررسی موضوع:
بحث اصلی بر سر معنای کلمه " لواقح " میباشد.
ریشه این کلمه "لقح" میباشد. لقح هم میتواند لازم و هم متعدی باشد.
اگر لازم باشد، بصورت لاقحة بیان میشود یعنی آبستن یا حامل و جمع آن لواقح است. یعنی آبستنان. یعنی حاملان.
اگر متعدی باشد بصورت ملقحة بیان میشود یعنی آبستن کننده و جمع آن ملاقح است. یعنی آبستن کنندگان.
تفسیر قربطی : (لواقح) وهى جمع. ومعنى " لواقح " حوامل، لانها تحمل الماء والتراب والسحاب والخير والنفع
در احکامالقرآن ابن العربی آمده: « أن «لواقح» جمع لاقح، أى حامل، و سمّيت بذلك لأنها تحمل السحاب، و العرب تقول للجنوب لاقح و حامل، و للشمال حائل و عقيم، و يشهد له قوله: حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا، معناه: حملت. و أقوى الوجوه فيه النسبة »
و ابو هريره گويد كه پيغمبر- صلّى اللّه عليه و سلّم- گفت: ريح از جنوب بهشت است. و آن است كه خداى- عزّ و جلّ- آن را در كتاب خويش «لواقح» خوانده است، و در وى منافع بسيار است مردمان را
در تفسیر الجدید فی تفسیر القرآن مجید میخوانیم: لَواقِحَ جمع لاقحة، و هي لاقحات السحاب التي تحملها و تحمل ماءها إلى المكان المقرّر له، و لاقحة الأشجار و النباتات تحمل الريح اللّقاح من مكان إلى مكان
و در لسان العرب آمده: ابن الأَعرابي: إِذا كان في بطن الناقة حَمْلٌ، فهي مِضْمانٌ و ضامِنٌ و هي مَضامِينُ و ضَوامِنُ، و الذي في بطنها مَلْقوح و مَلْقُوحة، و معنى الملقوح المحمول و معنى اللاقح الحامل.
با توجه به مطالب بالا معنای درست آیه این است: "و فرستادیم بادهای آبستن(یعنی حامل ابر) را، و فرود آوردیم از آسمان آبی، پس به آن شما را سیراب کردیم و نیستید خزانهدار آن."
و در اثبات این مطلب، اینکه در سوره اعراف آیه 57 داریم: "وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالاً …". یعنی: «و اوست كه بادها را پيشاپيش [باران] رحمتش مژدهرسان مىفرستد تا آن گاه كه ابرهاى گرانبار را بردارند…» در واقع با توجه به این آیه، باد آبستن، بادی است که ابرهای گران را حمل میکند.
در مورد معنی لواقح بحث زیادی شده. اول اینکه در مورد گیاهان است یا ابرها یا هر دو؟ خب جواب منطقی برای این سئوال همان ادامه آیه است که چون بلافاصله بحث نزول باران میشود پس لواقح به ابرها برمیگردد.
و دوم اینکه لازم است یا متعدی؟ یعنی به معنای آبستنان است یا آبستن کنندگان؟
در بعضی ترجمهها و تفاسیر هر دو معنا ذکر شده. اما با عنایت به ریشه کلمه و معنای کلمات لازم و متعدی آن، بهترین معنا و منطقیترین نتیجه این است که لواقح لازم است و جمع لاقح به معنای آبستن یا حمل کننده میباشد. یعنی بادهائی که حامل ابرها هستند و بهترین مصداق این ترجمه همان آیه 57 سوره اعراف میباشد.
و اما در مورد بحث علمی مرتبط با موضوع:
بررسی کنیم اگر به جای ترجمه آبستن و حمل کننده برای «لواقح» از ترجمه آبستن کننده یا تلقیح کننده استفاده کنیم (مانند ترجمه فولادوند) ، آیا با توجه به واقعیت علمی موجود، ترجمه مناسبی هست یا خیر؟
نظر آقای مهندس بازرگان را در بالا خواندید. از دیدگاه من اظهار چنین مطالب غیر علمی آنهم از یک مهندس مکانیک که با مباحث ترمودینامیک و مکانیک سیالات آشنائی کامل دارد، بعید است. تغییر فاز یک ماده مثلا از حالت بخار به مایع چرا باید یک چنین تعبیرات عجیب و غریبی را به همراه داشته باشد؟ طبیعی است هر عمل فیزیکی یا واکنش شیمیائی برای به وقوع پیوستن نیازمند یک سری عوامل است. این عوامل ممکن است بجز مواد اولیه و قوانین طبیعی موجود، گاهی وجود کاتالیزور برای سرعت دادن به واکنش یا ایجاد نیرو برای مجبور کردن به انجام کاری باشد. آیا به این عوامل و رخدادها باید گفت لواقح؟ عمل تلقیح و یا بارور کردن یا باردار کردن معمولا در مورد جانوران منجر به عمل زایش، و در مورد گیاهان منجر به ثمر دادن آن گیاه یا درخت و در حالت کلی برای تکثیر و تولید مثل بکار میرود. باران، نوزاد پدر و مادری به نام باد و ابر نیست و عمل تقطیر و نیز اجبار به آن یا همان تحریک کنندگی یا Stimulation اسمش تلقیح نیست. متأسفانه عبارات و اصطلاحات ابرهای باران زا یا بارور کردن ابر در تولید بارانهای مصنوعی، که ما در زبان فارسی بکار میبریم منشاء این اشتباه شده. ابر باران زا، باران زایش نمیکند. بلکه تغییر حالت ماده است از بخار به مایع. و نیز بارور کردن ابر برای تولید باران مصنوعی، تحریک کردن ابر است (Stimulation) به این معنا که همانند یک کاتالیزور و یا یک نیروی خارجی این عمل تقطیر را منجر شود یا سرعت آن را افزایش دهد. بخار آب که به سمت طبقات بالای جو حرکت میکند به مرور با کم شدن فشار و افت درجه حرارت باید به مایع تبدیل شود و این عمل تقطیر باید روی یک سطح انجام شود. این سطح همان سطح بسیار بسیار کوچک ذرات گرد و غبار معلق در هواست که به سختی قابل رؤیت هستند. در مناطق حاره به دلیل وضعیت آب و هوائی خاص، علاوه بر این ذرات گرد و غبار، ذرات بسیار ریز نمک نیز در هوا معلق میباشند. اما در هر صورت بخار آب در حین صعود به طبقات بالای جو به تدریج بر روی سطح ذرات معلق در هوا تقطیر شده و قطرات بسیار ریز آب بر محیط این ذرات تشکیل میشوند و باز هم این عمل صعود به بالا ادامه مییابد. در واقع ابری که ما در آسمان مشاهده میکنیم همین قطرات ریز آب هست که بر روی محیط ذرات معلق در هوا تشکیل شده. چرا مهندس بازرگان به این عمل تقطیر میگوید تلقیح؟ بخار آب موجود در هوا بر روی جدار یک لیوان آب سرد تبدیل به قطرات آب میشود. این تلقیح است؟ آیا به مجموع انسانهائی که لیوان آب سرد را درون اتاق میگذارند باید گفت لواقح؟ نقش بادها در پراکندن ذرات گرد و غبار در هوا بر کسی پوشیده نیست، اما یک عمل تقطیر ساده روی سطح این ذرات انجام شده و در نهایت که ادامه مییابد و قطرات سنگین میشوند سقوط میکنند. کدام جنس نر با کدام جنس ماده عمل تلقیح انجام داده؟ لقاحی که از جنس نر وارد جنس ماده شده نامش چیست؟ (در عمل تلقیح در مورد انسان به اسپرم مرد لقاح گفته میشود و در مورد گیاهان به گردی که از جنس نر بر اندام گیاه ماده می نشیند لقاح میگویند).
اگر اعتقادمان این باشد که قرآن کلام خداست و معتقد باشیم که کلماتی را که خدا بکار میبرد باید از حیث معنا با ماهیت امر مربوطه سازگاری تام داشته باشد، پس سزاوار است منصف باشیم و معنی اصلی کلمه لواقح را که معنای آبستنان یا حمل کنندگان میدهد را در نظر بگیریم.
وجود دو بار الکتریکی مثبت و منفی و نیروی جاذبه بین آنها را نمیتوان تلقیح نامید. دو قطب غیر همنام آهنربا جذب هم میشوند. خب بعد چی؟ چه اتفاقی میافتد؟ چه چیزی میزایند؟ چه چیزی متولد میشود؟ از جسم نر، چه چیزی وارد جسم ماده میشود؟ چرا ما نمیخواهیم یاد بگیریم از معانی صحیح و واقعی مفاهیم استفاده کنیم؟ تخلیه الکتریکی بین ابرها فقط در ابرهای کومولونیمبوس اتفاق میافتد. این ابرها میتوانند باعث ایجاد رعد و برق و تگرگ و بارانهای قوی شوند. در حالیکه ابرهای لایهای یا استراتوس همراه با غرش و رعد وبرق نیستند ولی باز هم شاهد بارش باران از این ابرها هستیم. پس اگر طبق گفته مهندس بازرگان تخلیه الکتریکی را بتوان عمل تلقیح نامید که پس از آن قطرات آب پخته شده و بارش انجام میشود، پس در مورد ابرهای لایهای چرا بدون تلقیح، بارش باران را شاهد هستیم؟
من بعدا مطلبی راجع به فصاحت و بلاغت قرآن ارائه خواهم داد. ولی در اینجا به این نکته اشاره کوتاهی میکنم:
فصاحت و بلاغت در معنای ساده و مختصر آن عبارتست از ارائه سخن نیکو، در کمال اختصار، بدون زوائد، بدون ضعف تألیف، آوردن کلام با مقتضای مقام، و قابل فهم و رسا برای مخاطب به طوری که ابهامی در مطلب برای مخاطب نداشته باشد.
خب شما همین کلمه لواقح و معانی و تفاسیری که بر آن مترتب شده را در نظر بگیرید و خودتان قضاوت کنید که آیا معنی بلاغت این است؟ سخن را واضح و رسا برای مخاطب بیان کردن و بدور از ابهام این است؟ چرا مسلمانان فکر میکنند کلام پروردگار باید پیچیده و رمزگونه باشد؟ چرا مسلمانان فکر میکنند سخن پروردگار بقدری باید پیچیده باشد تا عدهای خاص به اسم مطهرون و راسخون فقط آنرا درک کنند و بعد برای مردم تشریح کنند؟ چرا مسلمانان فکر میکنند سخن خالقشان باید طوری باشد که بتوان از آن برداشتهای مختلف کرد؟ چرا و به چه دلیل فکر میکنند ایهام و مبهم بودن مفهوم لازم است تا قرآن بدینوسیله بتواند تا آخرالزمان جوابگوی نیازهاشان باشد؟ اگر خدا بخواهد برای ما انسانهای قرن حاضر معجزه علمی از قرآن بیان کند، آیا بهتر نیست از کلماتی دو پهلو که هم لازم است و هم متعدی، و یا دارای معانی مختلف، استفاده نکند تا مفهوم سخن، واضح و روشن باشد و به نوعی اتمام حجت شود؟ اگر شُمایِ نوعی، بگوئی لواقح در این آیه یعنی آبستن کنندگان(متعدی)، من نوعی در جواب شما میتوانم بگویم نه! لواقح یعنی آبستنان(لازم). و هیچ حرف اشتباهی نیز نگفتهام و ضمنا ترجمه من از ترجمه شما واقعیتر و به اصل کلمه نزدیکتر است. حیف نیست با مسائلی چنین ساده بتوان معجزه بودن آیات را رد کرد؟ معجزه علمی که خداوند میتوانست برای اتمام حجت با بشر قرن 21 و بعد از آن در قرآن بیان بدارد. کاش خدا کمی قویتر و با صلابتتر وارد صحنه میشد و کلمهای متعدی در اینجا بکار میبرد که کسی نتواند معنائی بجز آبستن کننده برایش در نظر بگیرد و ….
رد معجزات علمی قرآن (قسمت دوازدهم) 21 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
5 comments
مثال دوازدهم
در مورد کمبود اکسیژن در ارتفاعات
سوره انعام آیه 125 : " فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ "
ترجمه فولادوند: " پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مىگرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود اين گونه خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد."
معتقدین به معجزه علمی در این آیه، به تنگ شدن سینه در هنگام صعود به آسمان استناد میکنند و میگویند این مطلب بوضوح در آیه بیان شده، در صورتیکه در 1400 سال پیش کسی نمیدانست با بالا رفتن در طبقات جو و فاصله گرفتن از سطح زمین، بدلیل رقیق شدن هوا و کمبود اکسیژن، تنفس مشکل میشود.
به نظر من ایشان در این آیه نیز با تحریف ترجمه میکوشند مطلب را یک معجزه علمی قلمداد کنند. دقت کنید که در این آیه تنگی سینه در مقابل گشادگی سینه یا همان شرح صدر آمده و این شرح صدر را مخصوصا در مورد پیامبر و در سوره انشراح (سوره 94 قرآن) نیز داریم. پس همان گونه که شرح صدر یک بیان استعاری است، به تبع آن تنگی سینه نیز استعاری میباشد. گشادگی و وسعت سینه یا همان شرح صدر، بنا به گفته همه مترجمین و مفسرین به معنای وسعت روح، بلندی فکر و گسترش افق عقل آدمی است بطوریکه به راحتی حق را پذیرا میشود. و در مقابل آن کسی که روح و فکر و عقل بلند و وسیع ندارد و تنگ نظر و کوته فکر است نمیتواند حرف حق را به راحتی بپذیرد. سختی پذیرش حق و حقیقت از طرف این شخص تشبیه شده به انجام کار سخت و در آنزمان غیر ممکنی مانند صعود به آسمان. این معنای اصلی و واقعی استعارات و تشبیهاتی است که در آیه مذکور بکار رفته است. اگر تنگی سینه در این آیه استعاره نیست، پس معنی گشادگی سینه و شرح صدر که در ابتدای آیه آمده چیست؟ دقت کنید در آیه بیان شده برای پذیرش اسلام سینهاش گشاده میشود. یعنی با وسعت و بلندی روح و عقل و فکرش میتواند حق را بپذیرد و تسلیم شود و راحتی این پذیرش را خدا برایش مهیا کرده. و در ادامه آیه، خلاف این امر برای کسی که سینهاش تنگ است و کوته فکر است بیان شده. یعنی پذیرش حق بقدری برایش مشکل است (حَرَج) که گویا میخواهد کار سختی مانند صعود به آسمان انجام دهد.
و در واقع این آیه به مطلب علمی اشاره نکرده که بخواهد معجزه باشد یا نباشد. اما اگر فرض کنیم برداشت معتقدین به معجزه علمی درست است و بدون در نظر گرفتن محتوای کل آیه، تنگی سینه را به صعود در آسمان مرتبط کنیم باز هم با یک اشتباه علمی مواجه میشویم. به این معنا که کمبود اکسیژن در طبقات بالای جو درست است که تنفس را برای انسان مشکل میکند ولی با توجه به اینکه هوا رقیق میشود و فشار آن کاهش مییابد، اختلاف فشار داخل بدن با فشار محیط کم میشود و این باعث انبساط بدن انسان (درست بر خلاف تنگی و تحت فشار قرار گرفتن آن) نسبت به موقعیتش بر روی سطح زمین میگردد و اگر همینطور صعود ادامه پیدا کند، منجر به انفجار و متلاشی شدن جسم میگردد. چون فشار داخل بدن از فشار محیط اطرافش بیشتر میشود.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت یازدهم) 21 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
17 comments
مثال یازدهم
در مورد حائل میان دو دریا و مخلوط نشدن آن دو دریا با هم
آیات 19 الی 22 سوره الرحمن: " مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿19﴾ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ ﴿20﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿21﴾ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ﴿22﴾"
ترجمه فولادوند: "دو دريا را [به گونهاى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند (19) ميان آن دو حد فاصلى است كه به هم تجاوز نمىكنند (20) پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد (21) از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد (22)"
سوره نمل آیه 61: " أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ "
ترجمه فولادوند: " [آيا شريكانى كه مىپندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوهها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمىدانند "
سوره فرقان آیه 53: " وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا "
ترجمه فولادوند: " و اوست كسى كه دو دريا را موجزنان به سوى هم روان كرد اين يكى شيرين [و] گوارا و آن يكى شور [و] تلخ است و ميان آن دو مانع و حريمى استوار قرار داد "
دیدگاه قائلین به معجزه علمی:
"یکی از ویژگیهای دریاها از آیه زیر برداشت میشود:
مَرَجَ البَحرَین یَلتَقِیان؛بَینَهُما بَرزَخٌ لا یَبغِیان(سوره الرحمان:19-20)
دو دریای مختلف (شور و شیرین،گرم و سرد)را در کنار هم قرار داد،در حالی که با هم تماس دارند. در میان آن دو برزخی است که یکی بر دیگری غلبه نمیکند(وبه هم نمیآمیزند).
این ویژگی دریاها که به هم میرسند اما اصلا در هم نمیآمیزند،به علت نیرویی فیزیکی به نام " کشش سطحی " است. آبها در همسایگی دریاها با هم مخلوط نمیشوند و به خاطر تفاوت در غلظت آبهای دو دریا، کشش سطحی آن ها را از درآمیختن در یکدیگر باز میدارد، درست انگار که دیوار باریکی بین آنها باشد.
نکته جالب اینکه در طول مدتی که مردم هیچ بهرهای از علم فیزیک نداشتند، این امر در قرآن آمده است. آب دریای مدیترانه از طریق تنگه جبل الطارق وارد اقیانوس اطلس میشود؛ اما دما، میزان شوری و غلظتهای آنها، به علت کشش سطحی تغییر نمییابد."
در مورد ترجمهها، اکثرا همان چیزی است که در ترجمه فولادوند آمده و تفاوت خاصی مشاهده نمیشود. در مورد تفاسیر نظریات گوناگونی در مورد این دو دریا آمده:
1) دو دریا، مؤمن و کافر، و حائل بین آنها، همان ایمان است.
2) دو دریا، علی و فاطمه (داماد و دختر پیامبر) و حائل بین آنها، پیامبر است و منظور از لؤلؤ و مرجان نیز حسن و حسین میباشند.
3) نظر امام صادق: دریاهائی که ولایت ائمه معصوم را قبول دارند شیرین و بقیه شور و تلخ هستند و حائل همان ولایت است.
4) منابع آب زیرزمینی(آب شیرین) و دریاها و اقیانوسها(آب شور)
5) آبی که از آسمان میآید(آب شیرین) و آبهای روی زمین(آب شور)
6) مصب رودهای بزرگی که به دریا میریزند، یکطرف شیرین و طرف دیگر شور است.
7) دریای فارس و دریای روم یا دریای شام و دریای یمن.
موارد 1 و 2 و 3 تفسیر نیستند بلکه تأویلند. و بحث و صحبت در مورد آن بیفایده است چون نه میتوان انکارش کرد نه اثبات.
مورد 7 نیز تفسیر کسانی است که کوشیدهاند نام دو دریا را معرفی کنند.
مورد 5 منطقی است. ولی در مورد آیه 22 سوره الرحمن که میگوید از هر دو آن دریاها لؤلؤ و مرجان بیرون میآید صادق نیست.
مورد 4 که نظر علامه طباطبائی میباشد منطقی است ولی بازهم شامل آیه 22 سوره الرحمن نمیشود چون آبهای شیرین حالا چه زیرزمینی و چه دریاچهها و رودخانهها، لؤلؤ و مرجان ندارند و این دو مختص آبهای شور میباشند.
مورد 6 نیز موردی منطقی است که به نظر من از بقیه موارد قابل قبولتر است اما بازهم شامل آیه 22 سوره الرحمن نمیشود.
با توجه به اینکه لؤلؤ و مرجان فقط مختص آبهای شور هستند، احتمالا آیههای 19 و 20 سوره الرحمن اشاره به دو دریای شور منتها با دو غلظت متفاوت دارد.
بررسی مطلب:
آیه 61 سوره نمل را یکبار دیگر مرور کنیم:
" [آيا شريكانى كه مىپندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوهها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمىدانند "
قرارگاه بودن زمین، جاری ساختن رودها و پدید آوردن کوهها، نعمتها و آیاتی هستند که خدا قبل از جمله "میان دو دریا برزخی گذاشت" آورده و همگی برای این است که مردم آنزمان با دیدن این مواهب طبیعی، بت ها را پدیدآورنده اینها ندانند. بنابراین به تبع جملات اولیه این آیه، این دو دریا نیز برای مردم آن عصر شناخته شده بوده. همچنین به قرینه "الف" و "لام" در کلمه "البحرین" کاملا واضح است که برای مردم آنزمان، این دو دریا یا مصداق آن روشن و مفهوم بوده و جای سؤالی نبوده.
همین استدلال در مورد آیه 53 سوره فرقان نیز صادق است. برای این منظور، توجه کنید که در این سوره از آیه 45 به بعد، خدا در مورد نشانههای قدرتش در طبیعت صحبت میکند و آیه 53 نیز متصل به آیات قبل و بعدش است. و همینطور در مورد آیات سوره الرحمن. و در تمامی این آیات الف و لام در البحرین، نشان از معلوم و آشکار بودن این دو دریا برای مردم آنزمان بوده.
نتیجه اینکه حتی در مورد تفسیر شماره 8 و اینکه آب شیرین رودخانه که به دریای شور میریزد مدتی طول میکشد که کاملا با آن مخلوط شود، باز هم این نمیتواند یک معجزه علمی باشد. چون بشر آن را میدیده و میشناخته. فقط از علت آن بیخبر بوده و آن حائل را نمیتوانسته توجیه کند. قرآن هم چیزی بر بار علمی آنان نیفزوده بلکه این مطلب را به عنوان نماد قدرت خدا بیان کرده.
در مصب رودخانه، آب شور دریا به عقب رانده میشود و این مسئله در علم فیزیک امروز با متفاوت بودن غلظت هر دو سیال و دانسیته آنها قابل توجیه است. حتی اگر از بالا به این دو آب نگاه کنید رنگ آنها با هم متفاوت است.
در مورد آیات سوره الرحمن و اینکه دو دریا در اینجا احتمالا دو دریای شور است، میتواند مثال آن دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس باشد. نظر معتقدین به معجزه علمی در بالا از نظرتان گذشت: " آب دریای مدیترانه از طریق تنگه ی جبل الطارق وارد اقیانوس اطلس می شود؛ اما دما، میزان شوری و غلظت های آن ها، به علت کشش سطحی تغییر نمی یابد."
جالب است بدانید مؤسسه اقیانوس شناسی اسپانیا که بخشی از وزارت علوم این کشور است، در گزارشی آورده است که طی بررسیهای انجام گرفته از سال 1970 تاکنون میزان شوری آب دریای مدیترانه (غلظت نمک آن) بیشتر شده و همچنین سطح آب دریا و دمای آن نیز بالا آمده. منظور من از این بحث، فقط این است که اگر ما در قرن حاضر علت این پدیده را میدانیم، این آیات قرآن معجزه علمی نیستند چون بشر 1400 سال پیش از وجود این پدیده منهای علتش خبر داشته و قرآن نیز علت آنرا بیان نکرده.
آب شیرین به آبی گفته میشود که املاح نمکی غیر حلشدنی آن کمتر از نیم واحد در هر صد واحد باشد. منابع آب شیرین، رودخانهها، دریاچهها و تالابها و بعضی منابع آب زیرزمینی میباشند. این منابع بسیار محدود است و حداکثر 3٪ آبهای کره زمین، شیرین است. منابع نامحدود آب شیرین، در واقع همان بخارهای موجود در جو است که به صورت باران و برف و تگرگ میبارند و عمده این بارشها بر روی سطح اقیانوسها و دریاها که آب آنها شور است، میباشد. آب شیرین واقعا با آب شور مخلوط میشود و اگر اینگونه نبود، غلظت آب شور اقیانوسها، در اثر تبخیر، بسیار بالا میرفت. همچنین در مصب رودخانه که آب شیرین آنها وارد دریا میشود، با تأخیر زمانی نهایتا با هم مخلوط میشوند و این امر باعث کنترل غلظت شوری آب دریا میشود. مخلوط شدن آب شیرین با آب شور انجام شدنی است ولی به علت اختلاف دانسیته ناشی از تغییر غلظت و نیز تغییرات دمائی آنها، آنی و فوری صورت نمیپذیرد. ولی در محلی که رودخانه به دریا میریزد، از آنجا که این جریان ادامه دارد، بخشی از این آب نزدیک ساحل همیشه شیرین است. چون آبی که توسط رودخانه وارد دریا میشود، جایگزین آبی میگردد که قبلا وارد شده و با آب شور مخلوط گردیده. توجه کنید کنید در آیه 53 سوره فرقان در مورد مخلوط نشدن آب شیرین و آب شور با هم، در آخر آیه عبارت " وَحِجْرًا مَّحْجُورًا " ذکرشده که به معنای "همیشه از هم جدا و منفصل (ترجمه الهی قمشهای)" میباشد که با واقعیت فیزیکی این پدیده تعارض دارد. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان در این مورد میگوید: "کلمه حجرا محجورا به معنای حرام محرم است، یعنی آنچنان میان این دو آب حاجز و مانع قرار دادهایم که مخلوط شدن آن دو با هم حرام محرم شده، یعنی بهیچوجه مخلوط نمیشود." ولی علامه نمیدانست که علم فیزیک بیان میدارد آب شیرین و شور پس از گذشت زمانی محدود با هم مخلوط میشوند.
آیا باز هم معتقدید این آیات، معجزه علمی هستند؟!
رد معجزات علمی قرآن (قسمت دهم) 18 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
6 comments
مثال دهم:
در مورد زوجیت در قرآن
الف) بیان زوجیت به صورت کلی و تام
سوره الذاریات آیه 49 : » وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «.
ترجمه فولادوند: » و از هر چيزى دو گونه [يعنى نر و ماده] آفريديم اميد كه شما عبرت گيريد».
سوره یس آیه 36 : «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ »
ترجمه فولادوند: » پاك [خدايى] كه از آنچه زمين مىروياند و [نيز] از خودشان و از آنچه نمىدانند همه را نر و ماده گردانيده است»
ب) بیان زوجیت در گیاهان
سوره شعرا آیه 7 : » أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ »
ترجمه فولادوند: «مگر در زمين ننگريستهاند كه چه قدر در آن از هر گونه جفتهاى زيبا رويانيدهايم»
قسمت آخر آیه 10 سوره لقمان: » … فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ »
ترجمه فولادوند: » … و از هر نوع [گياه] نيكو در آن رويانيديم»
قسمت آخر آیه 5 سوره حج: » … وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ »
ترجمه فولادوند: » … و از هر نوع [رستنيهاى] نيكو مىروياند»
سوره ق آیه 7 : » وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ »
ترجمه فولادوند: » و زمين را گسترديم و در آن لنگر[آسا كوه]ها فرو افكنديم و در آن از هر گونه جفت دلانگيز رويانيديم»
سوره طه آیه 53 : «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى»
ترجمه فولادوند: » همان كسى كه زمين را برايتان گهوارهاى ساخت و براى شما در آن راهها ترسيم كرد و از آسمان آبى فرود آورد پس به وسيله آن رستنيهاى گوناگون جفت جفت بيرون آورديم»
ج) بیان زوجیت در میوهها
سوره رعد آیه 3 : » وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
ترجمه فولادوند: » و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن كوهها و رودها نهاد و از هر گونه ميوهاى در آن جفت جفت قرار داد روز را به شب مىپوشاند قطعا در اين [امور] براى مردمى كه تفكر مىكنند نشانههايى وجود دارد»
کلماتی که در آیات فوق بکار رفتهاند شامل زوج، زوجین و ازواج میباشند.
کلمه زوج به معنی جفت و صنف بکار میرود. به هرکدام از دو چیزی که قرین هم باشند زوج گفته میشود و به مجموع آنها زوجین یا زوجان گفته میشود. و گاهی برای اینکه منظور از زوجان، 4 تا برداشت نشود به دنبال زوجان کلمه اثنین نیز میآید که 2 تا را تأکید کند. زوج معمولا برای انسان و حیوان، در معنای نر و ماده و برای گیاهان در هر دومعنای نر و ماده و نیز صنف و گونههای مختلف بکار میرود. و در مورد اشیاء به دو چیز مشابه اما قرینه هم (مانند یک جفت کفش) زوج گفته میشود.
اکثر مترجمین و مفسرین در ترجمههای آیاتی که در بالا و در 3 دستهبندی الف و ب و ج بیان شده، رویه ثابت و مشخصی را در پیش نگرفته و بعضا کلمه زوج را هم به معنای نر و ماده و هم بصورت گونه و نوع و صنف ترجمه کردهاند. مثلا همین ترجمههائی که از آقای فولاد وند ذکر شده را ببینید. در قسمت الف همه چیز را از جمله گیاهان را به صورت نر و ماده و در قسمت ب ، زوجیت گیاهان را بعضا در معنای گونه و صنف معنا کرده. و در قسمت ج نیز زوجیت میوهها را به صورت جفت که احتمالا منظورش تضاد در صفت است مانند ترش و شیرین و…
یا مثلا علامه طباطبائی، عمدتا زوج را به معنای همان جفت نر و ماده در نظر گرفته، بجز آیه آخر(در قسمت ج) که زوجیت میوهها را به انواع مختلف آنها و گونههای مختلفشان تعبیر کرده.
به نظر من مترجمینی که در مورد گیاهان، زوج را به معنای گونه و صنف ترجمه کردهاند در واقع میدانستند که بعضی از گونههای گیاهان نر و ماده ندارند پس آن را به اصناف مختلف نباتات ترجمه کردهاند.
معتقدین به معجزه علمی قرآن در مورد زوجیت، تمامی اشکال مختلف زوج در آیات بالا را به همان معنی جفت نر و ماده در نظر گرفتهاند و این را برای تمامی موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه عمومی و کلی میدانند. و حتی در مورد ساختار ماده نیز آن را بسط داده و به بارهای الکتریکی مثبت و منفی و ذرات پروتون و الکترون درون اتم مربوط میدانند. ایشان اعتقاد دارند در موجودات تک سلولی، در تکثیر سلول به روش میتوز چون سلول به دوقسمت تقسیم میشود پس بازهم قانون زوجیت برقرار است. یا در گیاهانی که نر و ماده ندارند و عضو نر و ماده هر دو در یک گیاه قرار دارند بازهم همان قانون زوجیت صادق است. و به همین طریق برای موجوداتی مانند بعضی از حلزونها و کرمها که نر و ماده ندارند و هر دو عضو تناسلی در بدن یک موجود جمع است نیز همین قانون را شامل میدانند. در مورد زوجیت میوهها نیز که در آیه آخر ذکر شده زوج بودن آنها را به نحوه پدید آمدنشان از عضو نر و ماده گیاه مربوطه پیوند میدهند.
بیان معتقدین به معجزه علمی در نگاه اول منطقی است. اما اشکالات ریزی درون آن نهفته است که به نوعی میتوان آن را به مغلطه تعبیر کرد. بازی با کلمات و تعابیر علمی برای به اشتباه انداختن مخاطب.
برای روشن شدن مطلب، کمی دامنه شرح آن را بسط میدهم:
مثلا در مورد آیه 7 سوره شعرا که در بالا بیان شده، لطفا به ترجمه آیات متصل به آن توجه کنید(ترجمه فولادوند):
اين است آيههاى كتاب روشنگر (2) شايد تو از اينكه [مشركان] ايمان نمىآورند جان خود را تباه سازى (3) اگر بخواهيم معجزهاى از آسمان بر آنان فرود مىآوريم تا در برابر آن گردنهايشان خاضع گردد (4) هيچ تذكر جديدى از سوى [خداى] رحمان برايشان نيامد جز اينكه همواره از آن روى برمىتافتند (5) [آنان] در حقيقت به تكذيب پرداختند و به زودى خبر آنچه كه بدان ريشخند مى كردند بديشان خواهد رسيد (6) مگر در زمين ننگريستهاند كه چه قدر در آن از هر گونه جفتهاى زيبا رويانيدهايم (7) قطعا در اين [هنرنمايى] عبرتى است و[لى] بيشترشان ايمانآورنده نيستند (8)
با مرور این آیات مشاهده میشود که پروردگار با پیامبر خود و در مورد لجبازی و ایمان نیاوردن مشرکین صحبت میکند. و حتی این مورد نیز بیان میشود که معجزهای در کارنیست، تا خودشان با نیروی تفکر و نگرش عمیق در هستی ایمان بیاورند. و از نشانههای قدرت خدا برای تذکر ایشان مسئله خلقت جفتهای زیبای گیاهان بیان شده. مشرکین زمان مکه دعوت شدهاند به اینکه به انواع یا جفتهای زیبای گیاهانی که خدا از زمین میرویاند دقت کنند و از آن پند بگیرند. مردم آن زمان بخوبی آگاه بودند که جنس نر و ماده در بعضی گیاهان به صورت جدا (مانند درختان خرما و پسته) و در بعضی دیگر بر روی یک گیاه مجتمع است (مانند انار). و خدا آنها را به چیزی که میدانستند و میدیدند، دعوت به نگرش عمیقتر و نتیجه گیری صحیح میکند.
اینکه معتقد باشیم در زمان پیامبر مثلا فقط بشر به زوجیت درخت خرما پیبرده بود واین آیه زوجیت برای تمام گیاهان را بیان میکند، اندیشهای اشتباه است. مثلا ایرانیان از حدود 3500 سال پیش بخوبی با نحوه تولید مثل درخت انار و میوه دادن آن آشنا بودهاند و میدانستند عضو نر و ماده در این درخت جدا نیست. همچنین در مورد درخت پسته میدانستند درخت نر و درخت ماده آن جدا میباشد. و نیز در مورد بسیاری از گیاهان دیگر که از میوههایشان استفاده میکردند.
اگر معتقد باشیم خدا هر چیزی را زوج آفریده، این مطلب در مورد همه گیاهان صادق نیست. اینکه برای تولید مثل گیاه، نیاز به دو عضو نر و ماده باشد یک مطلب است ، و اینکه در مقابل گیاه نر، گیاه ماده وجود دارد خود مطلبی دیگر است. اینها دو چیز کاملا متفاوت میباشند. چون خطاب آیات به خود چیزهاست نه به آلات نری و مادگی آنها. درخت انار مخلوق خداست. اما نر و ماده ندارد. یک گیاه است. زوج نیست. فرد است. و دو دستگاه تناسلی نر و ماده را با هم دارد برای تولید مثل. خدا نگفته ما برای هر چیز دو آلت تناسلی نر و ماده خلق کردیم. بلکه گفته همه چیز را زوج آفریدیم. و اگر اینجا زوج را به معنای گونه و صنف و انواع مختلف معنی نکنیم، این آیه نه تنها معجزه علمی نیست بلکه یک اشتباه فاحش علمی است.
موجودات تک سلولی نر و ماده ندارند. در بعضی تک سلولیها مانند تاژک داران، عمل تکثیر بصورت غیر جنسی انجام میشود. که خود سه روش دارد: تقسیم دوتائی، تقسیم چندتائی و جوانه زدن. معتقدین به معجزه علمی فقط به تقسیم دوتائی اشاره میکنند و بقیه حالات را که مسئله زوجیت در آنها معنا و مفهومی ندارد، در نظر نمیگیرند.
بعضی از حلزونها و کرمها و نیز مرجانها، نمونهای دیگر از موجودات زنده ای هستند که زوج نیستند. نر و ماده ندارند. پس چطور میتوان گفت قانون زوجیت در حیوانات همه گیر و عمومی است؟
معتقدین به معجزه علمی، جهانشمول بودن قانون زوجیت را از آیه 49 سوره ذاریات نتیجه میگیرند که به صراحت گفته هر چیزی را زوج آفریدیم. خب این اگر یک معجزه علمی است پس چرا شامل حال تک یاختهها و مرجانها و بعضی از گونه های حلزونها و کرمها نمیشود؟ چرا شامل گیاهان بیشماری که نر و ماده ندارند نمیشود؟
آیه میگوید هر چیزی آفریدیم دو نوع (زوجین) است. خب بگوئید زوج کره زمین چیست؟ شاید شما هم مانند آقای مکارم شیرازی معتقدید آسمان زوج زمین است؟ آسمانی که یک فضای لایتناهی و محل قرار گیری تعداد بیشماری سیاره و ستاره کوچک و بزرگ است که زمین ما در مقابل آنها اصلا به حساب نمیآید.
زوج خورشید و ماه و مریخ و مشتری و کیوان و اورانوس و نپتون چیست؟
آیا صرف وجود نیروی جاذبه و نیز چرخش الکترون بدور پروتون، این دو ، زوج هم هستند؟ آیا چون ماه بدور زمین میچرخد، زوج زمین است؟ آیا چون نسبت بهم جاذبه دارند زوج همدیگرند؟ کرات دیگری که چندین قمر دارند تکلیفشان چیست؟ تکلیف ماهواره هائی که دور زمین میچرخند چیست؟ آنها هم زوج زمین هستند؟ پس طبق این قاعده زمین و بقیه سیارات منظومه شمسی که دور خورشید میچرخند زوج خورشیدند و ماه زوج زمین.
یک تخته سنگ آیا مخلوق خداست؟ اگر هست زوجش چیست؟ آیا نر و ماده دارد؟ آیا قرینه و لنگه دومی دارد؟
مگر قبول ندارید فرشتگان مخلوقات خدا هستند؟ پس چرا جنسیت و زوجیت در موردشان صادق نیست؟
مگر قبول ندارید نور یک جسم مادی است و پرتو نور از ذراتی به نام فوتون تشکیل شده؟ زوج و جفت فوتون چیست؟
زوج نور چیست؟ آیا چیز موهومی به نام تاریکی زوج نور است؟ آیا جسم مادی به نام تاریکی اصلا وجود دارد که بخواهد زوج چیزی باشد؟
نوترون نیز یکی از ذرات تشکیل دهنده اتم است. بار الکتریکی آن خنثی است. زوجش چیست؟
امواج رادیوئی، صوتی و الکترومغناطیسی از مخلوقات خدا و نامرئی هستند. میتوانند مصداق قسمت آخر آیه 36 سوره یس باشند. زوجشان چیست؟ قبلا هم گفتم که مصداق آیه این است که هر چیزی را دو نوع(زوجین) آفریدیم. این میتواند برای جنس نر و ماده و برای جنسهای قرینه که لنگههای هم هستند و نیز دو جنس مشابه قرین هم بکار رود. ولی در هر صورت دو چیز و دو جسم مطرح است. نه ساختار داخلی یک جسم. در مورد یک موج الکتریکی حالت تقارن نسبت به محور x و در صفحه قائم برای یک موج سینوسی وجود دارد. و نیز برای یک موج مغناطیسی همین حالت تقارن نسبت به به محور x و در صفحه افق. اما خود ماهیت موج زوج نیست. دو تا چیز مختلف نیست که مکمل هم و نیازمند به هم باشند. دامنه نوسان موج باعث میشود که شکل موج سینوسی یا کسینوسی که ما روی صفحه کاغذ رسم میکنیم نسبت به محور x متقارن باشد و این در واقع زوجیت را نمیرساند. دقت کنید که توجه نداشتن دقیق و ظریف به معانی و مفاهیم چقدر میتواند انسان را به اشتباه بیندازد.
عناصر موجود در جهان مانند سدیم، منیزیم، منگنز ، روی، کلسیم، تیتانیوم، اورانیوم و ….. مگر مخلوق خدا نیستند؟ زوجشان چیست؟
زوج شکر چیست؟ آیا چون شکر در آب حل میشود، زوج آن آب است؟ آیا زوج شکر نمک است؟ آیا چون دو مزه شور و شیرین متضاد هم هستند پس نمک و شکر زوج هم هستند؟ آیا تلخی هم متضاد شیرینی نیست؟
در رابطه با زوجیت به این نکته دقت کنید که که باید ارتباطی بین هر کدام از زوج باشد. این امر در مورد جنس نر و ماده کاملا مشهود است. در مورد اشیاء دوتائی که لنگه هم هستند مانند کفش و جوراب مشهود است. خب مثلا شکر و نمک چه ارتباطی به هم دارند؟ آیا بدون وجود یکی، دیگری نمیتواند وجود داشته باشد؟
نتیجهگیری:
اگر در آیات ذکر شده در بالا قانون زوجیت را برای تمامی مخلوقات پروردگار اعم از جاندار و بیجان و مرئی و نامرئی، کلی و جهانشمول بدانیم، به دو دلیل این مطلب نمیتواند یک معجزه علمی باشد:
اول اینکه واقعا جهانشمول نیست و همهگیر بودن آن یک اشتباه علمی است.
دوم اینکه بشر 1400 سال قبل و حتی ماقبل آن بجز همه جانورانی که بصورت نر و ماده میشناخته به زوجیت گیاهانی که با آنان سروکار داشته پی برده بوده و چندان هم بیاطلاع نبوده.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت نهم) 13 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
2 comments
مثال نهم:
در مورد انبساط آسمانها
سوره الذاریات آیه 47 : » وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ «.
ترجمه فولادوند: «و آسمان را به قدرت خود برافراشتيم و بىگمان ما [آسمان]گستريم»
ترجمه دهلوی: «و آسمان را بنا کردیم به قوت و هر آینه توانائیم»
ترجمه سید رضا سراج: «و آسمان را بنا کردیمش با نیروئی و البته ما توانائیم»
ترجمه فیض الاسلام: «و آسمان را بقدرت و توانائیمان برافراشتیم و البته ما توانایانیم»
ترجمه مهدی الهی قمشهای: «و کاخ آسمان(رفیع) را ما بقدرت خود برافراشتیم و مائیم که بر هر کار عالم مقتدریم»
ترجمه محمد خواجوی: «و آسمان را بقدرت برآوردیمش و ما قدرتمندیم»
ترجمه احمد کاویانپور: «کاخ بلند آسمان را ما بدست قدرت خویش برافراشتیم، مسلما بر توسعه و افزایش آن قادریم»
ترجمه جلالالدین فارسی: «و آسمان را به نیروها بنا کردیم و ما در حال توسعه آنیم»
ترجمه جلالالدین مجتبوی: «و آسمان را به نیرو برافراشتیم و هر آینه ما توانائیم (یا گسترش دهندهایم)»
ترجمه عباس مصباح زاده: «و آسمان بنا کردیمش بقوت بدرستیکه ما وسعت دهندگانیم»
ترجمه محمد کاظم معزی: «و آسمان را به نیروئی بنیاد نهدیم و همانا مائیم فراخی دهندگان»
ترجمه کاظم پورجوادی: «و ما با قدرت خود آسمان را برافراشتیم، در حقیقت توانائیم»
ترجمه حاج محمود یاسری: «و آسمان بنا کردیمش بقوت بدرستیکه ما وسعت دهندگانیم»
ترجمه عبدالمحمد آیتی: «و آسمان را به نیرو برافراشتیم و حقا توانائیم»
ترجمه اشرفی تبریزی: «و آسمان بنا کردیمش بقوت بدرستیکه ما وسعت دهندگانیم»
ترجمه مکارم شیرازی: «و ما آسمان را با قوت بنا کردیم و همواره آن را وسعت میبخشیم»
ترجمه ابوالحسن شعرانی: «و آسمان بنا کردیمش بقوت بدرستیکه ما وسعت دهندگانیم»
ترجمه خرمشاهی: «و آسمان را توانمندانه برافراشتیم و ما توانمندیم»
نظر معتقدین به معجزه علمی: «فرضیه اثبات شده گسترش آسمانها یکی از یافته های مهم علمی در قرن بیستم بود که خدای متعال با صراحت آنرا در قرآن بیان فرموده است.
(51:47) والسماء بنينها بأيد وإنا لموسعون
[51:47] ما آسمان را با دست هاي خود بنا كرديم و ما به توسعه آن ادامه خواهيم داد.»
و اما بررسی موضوع:
اگر از نظر آماری به ترجمههای فوق بنگریم عبارت «انا لموسعون» در 9 ترجمه به معنای «توانمندیم» در 5 ترجمه به معنای «وسعت دهندگانیم» و در 4 ترجمه به معنای » آنرا وسعت میبخشیم» آمده است. یعنی از کل 18 ترجمه ارائه شده، فقط در 4 ترجمه موسعون به معنای وسعت دادن به آسمان اشاره دارد.
طبرسی در مجمعالبیان میگوید: «موسع به معنای صاحب سعه است که آن نیز به معنای بینیازی و توان داشتن است.»
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان روی کلمه «اید» بحث میکند. به این مظمون که «اید» دارای دو معنای نعمت و قدرت است و با این توجه کلمه موسع هم دو معنا میدهد. اگر «اید» در معنای نعمت باشد، موسع در معنای نعمت واسع و اگر «اید» در معنای قدرت باشد، موسع به معنای وسعتی در قدرت میباشد.
در واقع نظر علامه طباطبائی و معانی که برای موسع ارائه میدهد با قول طبرسی همخوانی دارد.
بعضی از مفسرین معتقدند موسع از ریشه وُسع به معنای طاقت است. پس موسعون را همان توانمند بودن و صاحب قدرت بودن معنا میکنند.
بعضی از مفسرین موسع را در معنای وسعت در چیزی میدانند. مانند وسعت در رحمت (با عنایت به آیه 156 سوره اعراف) و یا وسعت در علم (با عنایت به آیه 7 سوره غافر) و یا وسعت در رزق (با عنایت به آیه 130 سوره نساء). که البته این معانی هم با نظر طبرسی و علامه طباطبائی همخوانی دارد.
ضمن اینکه ترجمه کلمه موسعون در تنگاتنگ کلمه قبل از آن یعنی «اید» بسیار منطقی و موجه میباشد.
بنابراین با توجه به مطالب فوق میتوان نتیجهگیری کرد که کلمه موسعون در واقع به خود آسمان بر نمیگردد. بلکه در مقام بیان و توصیف وسیع بودن نعمت یا رحمت یا علم پروردگار است.
ترجمهای که قائلین به معجزه علمی ارائه میدهند، تقریبا نزدیک به ترجمه آقای مکارم شیرازی است.
من خودم شخصا و بدون تعصب نظر اکثر مفسرین و مترجمینی که کلمه موسعون را به وسعت در علم و قدرت و رحمت و نعمت پروردگار معنا کردهاند، منطقی میدانم و فکر میکنم در اینجا موسعون به خود آسمان بر نمیگردد. هر چند که این نظر قطعی نیست و ترجمههای معدودی که عبارت «آن را وسعت میبخشیم» و آن اشاره به آسمان است مانند ترجمه فولادوند، مکارم شیرازی، جلاالدین فارسی و احمد کاویانپور هم میتواند درست باشد. بنابراین نمیتوان با قطعیت، یکی از این دو ترجمه را صحیح و دیگری را نادرست قلمداد کرد. دقت کنید در خیلی از ترجمههای ارائه شده در بالا چه آنها که موسعون را توانمند بودن و چه آنها که وسعت دهندگان معنا کردهاند، ترجمهشان به خود آسمان برنمیگردد. بلکه به صفت خدا اشاره دارد.بر همین اساس ادعای معجزه علمی بودن این آیه محل تردید است و در واقع از نظر آماری، این نوع ترجمه در کفه سبک ترازو قرار دارد.
هر چند همانطور که قبلا هم گفتم، اعتقاد قرآن مبنی بر اینکه آسمان سقف و گنبد زمین است و نیز مسطح بودن زمین، اعتقاد به انبساط این سقف را خدشه دار میکند.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت هشتم) 13 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, رد معجزات علمی قرآن
19 comments
مثال هشتم:
در مورد سیاه چالهها و ستارههای نوترونی
سوره الطارق آیات 1 الی 3 : «وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ ﴿1﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ ﴿2﴾ النَّجْمُ الثَّاقِبُ ﴿3﴾«
لطفا نقل قول معتقدین به معجزه علمی را بخوانید:
«سوره ي 86 (طارق): آيات 1 تا 3:»سوگند به آسمان و كوبنده ي شب! و تو نمي داني كوبنده ي شب چيست. همان ستاره ي ثاقب است!»
در عربي «ثقب» به معناي چاله و «ثاقب» به معناي چيزي است كه چاله را ايجاد مي كند. نسبيت عام پيش بيني مي كند كه سياه چاله ها از ستاره هاي نوتروني بوجود مي آيند. ستاره هاي نوتروني اكثرا قابل رويت نيستند و تنها با امواج راديويي (پالس ها) رصد مي شوند. امواج دريافتي از اين ستاره ها طوري به نظر مي رسد كه كسي به جايي مي كوبد! (ستاره ي كوبنده). قرآن در آسمان ستاره اي كوبنده را معرفي مي كند كه ثاقب است. (چاله ايجاد مي كند). كلام واضح قرآن در اين مورد جايي براي شك نمي گذارد!»
حال مورد بالا را بررسی میکنیم:
ترجمه فولادوند: «سوگند به آسمان و آن اختر شبگرد (1) و تو چه دانى كه اختر شبگرد چيست؟ (2) آن اختر فروزان (3)»
ترجمه صاحب محدث دهلوی: «قسم به آسمان و قسم به چیزی که وقت شب پدید میآید (1) و چه چیز مطلع ساخت ترا که چه چیز به وقت شب پدید آینده است؟ (2) آن ستاره و درخشنده است (3)»
ترجمه سید رضا سراج: «سوگند به آسمان و آنچه به شب درآید (1) و چه چیز ترا دانا کرد که چیست طارق؟ (2) ستاره فروزان است (3)»
ترجمه مهدی الهی قمشهای: «قسم به آسمان و قسم به طارق آن (1) و چگونه توانی طارق آسمان را بدانی؟ (2) طارق همان کوکب درخشان است که نورش(چون نور علم قرآن به دلهای تاریک جاهلان) فرو رود. (3)»
ترجمه جلال الدین فارسی: «به آسمان سوگند و به پیدا شونده در شب (1) و چه دانى كه شباینده چيست؟ (2) ستاره درخشنده (3)»
ترجمه فیض الاسلام: «سوگند به آسمان و پیدا شونده در شب (1) و چه چیز ترا دانا گردانید که طارق و پیدا شونده در شب چیست؟ (2) آن طارق و پیدا شونده در شب ستاره درخشان است (که از بسیاری درخشندگی گویا ثقب کرده و تاریکی شب را سوراخ می کند) (3)»
ترجمه جلال الدین مجتبوی: «سوگند به آسمان و آینده در شب (1) و تو چه دانى كه آینده در شب چيست؟ (2) ستاره درخشان است (3)»
ترجمه عباس مصباحزاده: «قسم به آسمان و ظاهر شونده در شب (1) و چه دانى كه چيست آینده به شب؟ (2) ستاره درخشنده است (3)»
ترجمه محمد کاظم معزی: «سوگند به آسمان و به شب درآینده (1) و چه دانستت چيست شب درآینده؟ (2) آن ستاره تابنده (3)»
ترجمه حاج محمود یاسری: » قسم به آسمان و ظاهر شونده در شب (1) و چه دانا کرد ترا كه چيست آینده به شب؟ (2) ستاره درخشنده است (3)»
ترجمه عبدالمحمد آیتی: «سوگند به آسمان و به آنچه در شب آید (1) و تو چه دانى كه آنچه در شب آید چيست؟ (2) ستارهای است درخشنده (3)»
ترجمه اشرفی تبریزی: » قسم به آسمان و ظاهر شونده در شب (1) و چه دانى كه چيست آینده به شب؟ (2) ستاره درخشنده است (3)»
ترجمه مکارم شیرازی: » سوگند به آسمان و کوبنده شب (1) و تو نمیدانی کوبنده شب چیست (2) همان ستاره درخشان و شکافنده تاریکیها است (3)»
ترجمه ابوالحسن شعرانی: » قسم به آسمان و ظاهر شونده در شب (1) و چه دانا کرد ترا كه چيست آینده به شب؟ (2) ستاره درخشنده است (3)»
ترجمه خرمشاهی: » سوگند به آسمان و شباینده (1) و تو چه دانى شباینده چيست؟ (2) ستاره درخشان است (3)»
همچنین در ترجمههای محمد خواجوی، احمد کاویانپور و کاظم پورجوادی کلمه طارق ترجمه نشده و بهمان صورت استفاده شده و کلمه ثاقب به معنای درخشنده ترجمه گردیده است.
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان میگوید: « ماده «طرق» در اصل – بطوری که گفتهاند – بمعنای زدن بشدت است بطوری که صدایش به گوشها برسد. و «مطرقه» یعنی چکش را به همین جهت مطرقه میگویند، و نیز اگر راه را طریق گفتهاند باز به این مناسبت است که رونده با پا بدان میکوبد و صدای پایش به گوش میرسد. ولی بتدریج در پیمودن طریق استعمال شده و در آن شایع گشت. و سپس اختصاص یافت به آمدن از سفر هنگام شب و این نیز بدان مناسبت بود که غالبا شخصی که شبانه از راه میرسد، همه درها را بسته میبیند و ناگزیر در را میکوبد و سپس استعمالش در هر چیزی که شب ظاهر شود شایع گشت. مانند ستارگان که در شب پیدا میشوند و در آیه همین معنا منظور است. و کلمه ثقب به معنای دریدن بود و بعدها به معنای هر چیز نورانی و روشنگر شد. به این مناسبت که چنین چیزی پرده ظلمت را با نور خود میدرد. و گاهی هم به معنای بلندی و ارتفاع میآید.»
همچنین آقای مکارم شیرازی در تفسیر نمونه اینگونه بیان میکند: « طارق از ماده «طرق» (بر وزن برق) به معنای کوبیدن است و راه را از این جهت طریق میگویند که با پای رهروان کوبیده میشود و مطرقه به معنای چکش و پتک است که برای کوبیدن فلزات و مانند آن بکار میرود. و از آنجا که درهای خانهها را به هنگام شب میبندند و کسی که از راه میرسد مجبور است در را بکوبد، به اشخاصی که در شب وارد میشوند طارق میگویند… اما قرآن خودش در اینجا طارق را تفسیر کرده میگوید همان ستاره درخشانی است که بر آسمان ظاهر میشود و بقدری بلند است که گوئی میخواهد سقف آسمان را سوراخ کند و نورش بقدری خیره کننده است که تاریکیها را میشکافد و به درون چشم آدمی نفوذ میکند. (ثاقب از ماده ثقب به معنی سوراخ کردن است.) و اینکه اشاره به ستاره خاصی است یا منظور همه ستارگان هستند تفسیرهای مختلفی است اما از آنجا که در آیه بعد به «نجم ثاقب» یعنی «ستاره نفوذ کننده» تفسیر شده مراد ستارههای مشخصی است که نور آنها پردههای ظلمت را میشکافد و در چشم آدمی نفوذ میکند. و نیز در روایتی از امام صادق نقل شده که میفرمایند: طارق ستاره زحل(کیوان) است که طلوعش در آسمان هفتمین است و نورش آسمانها را میشکافد و به آسمان پائین میرسد.»
همچنین طبرسی میگوید طارق کسی است که شبانه میآید.
نتیجهگیری:
اول) ترجمهای که مفسر قائل به معجزه علمی ارائه داده است، برگرفته از ترجمه آقای مکارم شیرازی است. اما ایشان به این مطلب توجه نکرده که آقای مکارم در همان ترجمه آیه 3 و نیز در تفسیر نمونه منظور از کوبنده شب و طارق را به روشنی بیان کرده است(ستاره درخشانی که نور آن تاریکی را میشکافد) که این با قابل رؤیت نبودن ستاره نوترونی خیلی تفاوت دارد. همچنین ایشان از ثاقب معنای چیزی که چاله ایجاد میکند را برداشت کرده که کاملا اشتباه است. دریدن و سوراخ کردن با چاله کندن فرق میکند. هر چند معنای ثاقب به معنی چیز درخشنده و یا بسیار درخشان است به طوری که نور آن تاریکی را میشکافد یا سوراخ میکند.
دوم) از طرفی اگر واقعا منظور از طارق ستاره نوترونی که قابل رؤیت نیست باشد پس چرا کوبنده شب ترجمه شده؟ ستاره نوترونی دائما تولید پالس میکند نه فقط در شب. کوبنده شب تنها در ترجمه مکارم شیرازی است و خود ایشان در ترجمه آیه 3 و نیز در تفسیر نمونه آنرا توضیح داده. تمامی مترجمین و مفسرین طارق را به معنای ستاره درخشندهای که در شب میآید و ظاهر میشود معنا کردهاند.
سوم) همچنین مفسر قائل به معجزه علمی مطلب خود را طوری بیان کرده که گوئی طارق در فضا چالهای میکند که آن چاله در علم نجوم سیاه چاله نام دارد. کاش ایشان کمی در این رابطه، معلومات نجومی خود را تقویت میکرد.
چهارم) در واقع این مفسر محترم این موضوع را در نظر نگرفته که خدا باید به چیزی قسم یاد کند که عظمت آن چیز برای مردم روشن و ملموس باشد. خدا نمیتوانسته به ستاره نوترونی قسم یاد کند که حدود 1350 سال کسی آن را نمیشناخته. و یا ایشان این تفسیر امام صادق که طارق را به ستاره زحل(کیوان) تعبیر نموده، مطالعه نکرده. این روایت امام صادق در تفاسیر: نمونه، جامع و اطیب البیان ذکر شده که ظاهرا از ابن بابویه نقل گردیده است.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت هفتم) 13 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
13 comments
مثال هفتم :
در مورد معجزه علمی قرآن درباره جنین
سوره مؤمنون آیه 14: » ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ «
ترجمه: «بعد از آن نطفه را خون بسته ساختیم پس آن خون بسته را گوشت پاره گردانيديم و آنگاه گوشت پاره را استخوانهايى ساختيم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم سپس او را آفرينشى ديگر پديد آورديم آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.»
سوره حج آیه 5: » يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى …»
ترجمه: «ای مرمان اگر از برانگیختن در شک هستید، پس بدرستیکه ما شما را از خاک آفریدیم سپس از نطفه سپس از خون بسته سپس از گوشت پاره داراى خلقت كامل و خلقت ناقص تا بر شما روشن گردانيم و آنچه را اراده مىكنيم تا مدتى معين در رحمها قرار مىدهيم …»
ابتدا نقل قول از معتقدین به معجزه علمی:
«واژهي «علق» جمع «عَلَقَه» در اصل به معناي «چيزي كه به چيز بالاتر آويزان شود» آمده است و موارد استعمال آن در خون بسته، زالو، خون منعقد كه در اثر رطوبت به هر چيز ميچسبد، كرم سياه كه به عضو آدمي ميچسبد و خون را ميمكد و … ميباشد. پس ميتوان گفت: در مواردي كه علق استعمال شده: يكي چسبندگي و ديگري آويزان بودن، لحاظ شده است مانند: زالو، خون بسته و كرم كه به عضو بدن ميچسبد و آويزان ميشود.»
«در ادبيات عرب، براي کلمه علقه سه معناي متفاوت مي يابيم: 1. زالو، 2. یک چیز آویزان، 3. توده یا لخته خون»
«لخته خوني به شکل و شمایل زالو که حاصل تغییر و تحول نطفه است وارد رحم میشود و به دیواره رحم آویزان میشود و معجزه علمي قرآن اینست که خداوند با تعبیر زیباي علق به همه این موارد یکجا اشاره کرده و از هفته سوم بارداري با چشم غيرمسلح كاملاً به صورت گوشت جويده پديدار ميگردد (مقايسهاي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، دكتر بوكان، ص 275) که کاملا با آیات قرآن منطبق است و …»
و اما :
کلمه «علقة» در ترجمههای زیر بصورت «خون بسته» یا «لخته خون» یا «پاره خون بسته» یا «پارچه خونی بسته» یا «علقة» ترجمه شده:
صاحب محدث دهلوی، سید رضا سراج، فیض الاسلام، محمد خواجوی، جلالالدین فارسی، جلالالدین مجتبوی، عباس مصباحزاده، محمد کاظم معزی، حاج محمود یاسری، عبدالمحمد آیتی، اشرفی تبریزی، مکارم شیرازی، ابوالحسن شعرانی، خرمشاهی، مهدی الهی قمشهای، احمد کاویانپور، کاظم پورجوادی، فولادوند.
و نیز در تفاسیر زیر هم با ترجمههای «خون بسته» یا «لخته خون» یا «پاره خون بسته» یا «پارچه خونی بسته» بیان شده:
نمونه، المیزان، جامع، روض الجنان و روح الجنان، مجمع البیان، گازر، مواهب، منهج الصادقین، خلاصة المنهج، انوار درخشان، شریف لاهیجی، اثنی عشری، حجة التفاسیر، روان جاوید، مخزن العرفان، عاملی، اطیب البیان.
تنها در تفسیر آسان نوشته آقای محمدجواد نجفی در یک جا علقه را به معنای کرم و زالو و در جای دیگر به معنای لخته خونی به شکل زالو ترجمه کرده.
طبرسی میگوید: «علقه به معنی قطعه خون خشک شده و جمع آن علق میباشد. همچنین علق به معنای زالو نیز میباشد.»
با توجه به موارد بالا میبینید که معنای واقعی علقة در زبان فارسی همان لخته خون میباشد. و علق که در این آیه ذکر نشده است هم جمع علقة است و هم به معنای زالو. بنابراین بازهم با توجه به نوشتههای قبلی اینجانب و ذکر این مورد که قائلین به معجزه علمی قرآن با تحریف در ترجمه لغات میکوشند معنای آیه را منطبق بر علم روز کنند، واقعا مغرضانه عمل کرده و باعث سردرگمی دیگران میشوند.
همچنین «علق» در مقام فعل به معنای آویختن، آویزان کردن، مصلوب شدن، چسبیدن به… میباشد. که باز هم قائلین به معجزات علمی از معانی این فعل برای علقة که در واقع اسم میباشد استفاده کرده و تفسیر به رأی میکنند.
با توجه به مطالب بالا و نیز مرور تمامی ترجمهها و تفاسیری که در بالا نام برده شد، تنها معنای علقه همان خون بسته یا لخته خون میباشد و هیچ استنباط دیگری نمیتوان از آن کرد از جمله اینکه بگوئیم لخته خون به شکل زالو است یا بگوئیم لخته خون آویزان است.
در واقع از اتصال اسپرماتوزون و تخمک در لوله فالوپ، سلول تخم(زیگوت) بوجود میآید و پس از دو روز این سلول با کمک فعالیت عضلات جداره لوله حمل تخمک، سفر خود را به رحم آغاز میکند که این سفر تقریبا 4 روز طول میکشد و در طول این سفر، سلول تخم هر دوازده ساعت به دو برابر تکثیر شده و پس از (6=4+2) روز از عمل لقاح، این مجموعه سلولی با نام «مورولا» وارد رحم میشود. مورولا یک توده سلولی شامل صدها سلول میباشد و شکل کروی دارد و درون آن حفره مانند است(به آن بلاستوسیست نیز میگویند) و صحیح نیست آن را لخته خون خطاب کنیم و نیز به دیواره رحم آویزان نمیشود، بلکه درون يكی از چينخوردگیهای فراوان بافت پوششی درون رحم جايگزين میشود و به تدريج بين جنين و بدن مادر ارتباط ساختمانی و فيزيولوژيكی به وجود میآيد. که این عمل القاء نام دارد. پایان عمل القاء مورولا تقریبا 10 الی 12 روز پس از لقاح میباشد. قسمتی از این سلولها با تکثیر خود به دیواره رحم (آندومتر) نفوذ کرده و جفت را تشکیل میدهند. سلولهائی که در داخل بلاستوسیست هستند توده داخلی سلول نامیده میشوند که همان سلولهای بنیادین هستند و توانائی ساخت بیش از 200 نوع سلول از جمله خونی و غضروفی را دارند و رشد سر، بدن و ساختهای دیگر حیاتی را باعث میشوند. در مدت 1 هفته، سلولهای توده داخلی سلول، دو تا لایه را تشکیل میدهند که به آنها هیوبلاست و اپیبلاست گفته میشود. هیوبلاست یا غشاء داخلی جنین، کیسه محتویات نطفه را ایجاد میکند که وظیفه آن تغذیه جنین توسط مادر است. در ابتدا یاخته های خون در این کیسه ظاهر شده و رگهای خونی در سرتاسر جنین تشکیل میشوند. سلولهایی از اپیبلاست پردهای را تشکیل میدهند به نام آمنیون که جنین داخل آن رشد میکند. در مدت تقریبا 3 هفته اپیپلاست 3 لایه بافت سلولی ابتدائی جنین را تشکیل میدهد به نامهای اکتودرم (منشأ ساخت مغز، نخاع، عصبها، پوست، ناخنها و مو) ، ایندودرم (منشأ ساخت دستگاه تنفس، مسیر هاضمه، جگر و لوزالمعده و …) ، و مزودرم (منشأ ساخت قلب، کلیهها، استخوانها، غضروفها، عضلات، یاختههای خون و …).
با تشکیل جفت تغذیه جنین(جنین به معنای «بزرگ شدنی در داخل») توسط جفت آغاز میگردد. با بوجود آمدن دو سرخرگ و یک سیاهرگ در بند ناف عمل انتقال اکسیژن، مواد غذائی و پادتنها میان خون مادر و خون جنین و نیز دفع دی اکسید کربن از طریق بند ناف متصل به جفت آغاز شده و در واقع هنگام این انتقال، خون مادر و جنین با هم مخلوط و ترکیب نمیشوند و علت آن تشکیل غشائی به نام کوریون(مشیمه) است.
جنین درون کیسه درون رحم رشد میکند و محافظت از آن توسط مایع آمنیوتیک درون این کیسه صورت میگیرد که حکم ضربهگیر را دارد. در طول 8 هفته، اندامها، سر و ظاهر صورت شکل میگیرد و بیشتر اعضاء تشکیل میشوند. در واقع در دوران جنینی سیستمهای اصلی بدن بوجود میآید. در آغاز هفته نهم نام جنین به رویان(رویان به معنای «در حال رشد زائیده نشده») تغییر میابد و تا آخر بارداری تکامل و رشد سیستمهای بدن انجام و شروع بکار آنها آغاز میشود.
در مدت 3 هفته مغز به 3 قسمت اصلی(جلو، میانی و عقب) تقسیم و همزمان دستگاه های تنفس و هاضمه رشد میکنند و نیز رگهای خونی تشکیل میشوند. از روز هجدهم بعد از لقاح قلب شروع به شکلگیری کرده و با رشد سریع، 22 روز بعد از لقاح شروع به تپش میکند.
از روز 28 ام بعد از لقاح، چشمها، گوشها، و سیستم تنفسی شروع به شکلگیری میکنند. از روز 42 ام اسکلت غضروفی بدن کامل و امواج مغزی قابل ثبت است. از هفته 5 ام دستها و پاها شروع به رشد میکنند. از هفته 7 ام پلکها و انگشتان شکل میگیرند و بینی متمایز میشود. در هفته 8 ام تمام سیستمهای بدن شکل گرفته و رشد ناخنها شروع میشود و دوره جنینی تمام و دوره رویانی شروع میگردد. در ماه 4 و 5 برای نخستین بار مادر میتواند حرکت رویان را احساس کند. (این مطلب بر گرفته از سایت http://www.pezeshk.us/?p=16547 بوده که کمی آن را خلاصه و ویرایش کردهام. متن کامل را میتوانید با رجوع به آدرس بالا مطالعه کنید.)
نتیجهگیری:
اول) کلمه «علقة» در آیات فوق بکار رفته، نه «علق»
دوم) «علقه» به معنای لخته خون و «علق» بصورت اسم جمع، جمع علقه و بصورت اسم مفرد به معنای زالو و بصورت فعل به معنای آویزانشدن است. همچنین در سوره علق آیه دوم « خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ» علق اسم است و به معنای همان خون بسته یا لخته خون ترجمه شده. در بعضی ترجمهها لخته خون و در بعضی بصورت جمع و لختههای خون بیان شده.
سوم) علق در مقام اسم مفرد و در معنای زالو هیچ ربطی به علقه به معنای لخته خون ندارد.
چهارم) علقه را نمیتوان لخته خون زالو شکل یا لخته خون آویزان معنا کرد. زیرا صحیح نیست دو معنای متفاوت دو کلمه از یک ریشه را با هم ترکیب و بصورت صفت و موصوف بیان نمود.
پنجم) مورولا یک توده کروی شکل با یک حفره درونی و شامل صدها سلول است و لخته خون نیست.
ششم) مورولا به دیواره رحم آویزان نمیشود بلکه درون يكی از چين خوردگیهای فراوان بافت پوششی درون رحم جايگزين میشود و به تدريج بين جنين و بدن مادر ارتباط ساختمانی و فيزيولوژيكی به وجود میآيد. و به این عمل القاء گفته میشود. که پایان آن 10 الی 12 روز بعد از عمل لقاح است.
هفتم) مورولا یا همان جنین هیچگاه لخته خون نیست بلکه با تکثیر سلولهای بنیادین و شرح علمی که در بالا بیان شد، رگها و قلب و یاختههای خونی تشکیل شده و پس از راه اندازی سیستم گردش خون، خون جنین درون رگها به گردش میآید و توسط بند ناف متصل به جفت، مواد غذائی و اکسیژن را از مادر گرفته و دی اکسید کربن را دفع میکند.
هشتم) همانطور که در شرح علمی مراحل تکامل جنین در بالا بیان شد، سلولهای بنیادینی که در داخل مورولا وجود دارند، منشأ ساخت دستگاهها و اندامهای مختلف جنین هستند و شکل گیری غضروفها و استخوانها و ماهیچه ها و سیستمهای مختلف بدن مانند دستگاه تنفسی و هاضمه و عصبی و… به صورت همزمان و موازی پیش میرود و لذا با بیان آیه 14سوره مؤمنون خیلی تفاوت دارد. غضروفها و استخوانها توسط بافت مزودرم و در داخل بدن جنین شکل میگیرند و اعتقاد به وجود یک تکه گوشت جویده شده« مضغة » و تبدیل آن به استخوان و سپس رویش گوشت بر روی آن یک باور کاملا اشتباه و نشانگر دانش پزشکی همان عصر پیامبر میباشد.
قائلین به معجزه علمی شکل جنین را که نخاع آن شکل گرفته در کنار یک آدامس جویده شده که اثر دندان بر روی آن مانده کنار هم میگذارند تا کلمه «مضغة» بکار رفته در قرآن را به معنای گوشت جویده شده، با علم منطبق کنند. و در ترجمه خود مضغه را به جای گوشت جویده شده، چیز جویده شده ترجمه میکنند تا بتونند آن را با آدامس منطبق کنند.
و از طرف دیگر بیان میدارند که از هفته سوم بارداری علقه تبدیل به مضغه میگردد «و از هفته سوم بارداري با چشم غيرمسلح كاملاً به صورت گوشت جويده پديدار ميگردد (مقايسهاي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، دكتر بوكان، ص 275)»
لازم است بدانید اندازه جنین در پایان روز 21 ام بین 1.5 mm تا 2.5 mm میباشد. میتوانید در آدرس http://www.visembryo.com/baby/9.html شکل جنین را در پایان روز 21 ام مشاهده کنید. آیا واقعا شکل گوشت جویده شده است؟ گوشت جویده شده پاره پاره میشود. گوشت جویده شده کوبیده میشود. امتحان کنید. گوشت را در دهانتان بجوید و مقابل این عکس بگیرید و مقایسه کنید. روی دکمه Next کلیک کنید و عکس بعدی را هم ببینید. این عکس جنین در دو روز بعد است که همانند عکس قبلی جنین را از پشت نشان میدهد. نقطه های دو طرف شکل همان Somite یا بند بدن انسان میباشند که در آینده مهرههای پشت را تشکیل میدهند. همانطور که در بالا اشاره کردم شبیه اثر دندان بر روی آدامس است. مخصوصا اگر جنین را بجای نمای پشت، از نمای پهلو نگاه کنید. این همان چیزی است که قائلین به معجزه علمی، شبیه گوشت جویده شده میدانند. از طرفی دیگر به معنای دقیق کلمه «مضغة» دقت کنید: «قطعة من اللحم قدر ما یمضغها الانسان» یعنی «قطعه گوشتی است به اندازه ای که انسان بجود» و این قول طبرسی است. با این معنا منظور عامیانه همان یک کنجه گوشت متعارف است که میل میکنید با ابعادی حدود 2 تا 3 سانتیمتر. در صورتیکه اندازه میلیمتری جنین با این معنا مشابهتی ندارد. بر روی دکمه Next کلیک کنید و رشد جنین و رویان را خودتان ببینید و ببینید در کدام مرحله مطابق آیه قرآن، مضغة تبدیل به استخوان میشود؟! جالب است که قائلین به معجزه علمی، روی مسئله جنین از منظر قرآن بیش از مطالب علمی دیگر پافشاری میکنند و معتقدند به این مورد خدشهای وارد نیست. خودتان قضاوت کنید. مطالب علمی بالا را که من از سایت http://www.pezeshk.us/?p=16547 با کمی ویرایش بیان کردم و نیز http://orbital88.blogfa.com/8608.aspx را بار دیگر بخوانید و مراحل مصور تکامل جنین را نیز از سایت http://www.visembryo.com/baby/index.html مشاهده کنید و با آیات قرآن مقایسه کنید. همچنین به معنای دقیق علقة و مضغة دقت نمائید و اسیر ترجمههای تحریفی مفسران به رأی نشوید.
معمولا به من و امثال من ایراد گرفته میشود که چون منابع اسلامی را بصورت عمیق مطالعه نکرده و آشنائی با روایات و شأن نزول آیات و نیز زبان و ادبیات عرب نداریم، با انتشار مطالب کذب و گمراه کننده، از مسیر هدایت الهی خارج شدهایم. به همین دلیل ضمن اینکه قضاوت در مورد مطالب بالا را به عهده خواننده گرامی میگذارم، لازم میدانم یک روایت از امام دانشمند شیعیان و شکافنده علوم، امام محمد بن علی الباقر ذکر کنم. این روایت بر گرفته از یکی از کتب اربعه مرجع شیعیان یعنی اصول کافی است. مستحضرید کمتر عالم شیعی یافت میشود که به صحت روایات مندرج در این کتاب شک کند. این روایت را علامه طباطبائی در تفسیر معروف المیزان خود و در ذیل تفسیر آیه 3 سوره آل عمران نیز ذکر نموده:
«خدای تعالی هر وقت اراده کند نطفه ای را که قبلا در صلب آدم بوده و از او پیمان گرفته بیافریند، و آنچه در ازل در صلب آدم برای آن نطفه نوشته است به مرحله ظهور برساند، مرد را تحریک میکند تا به جماع بپردازد و به رحم زن وحی میکند،که خود را برای فرو رفتن نطفه در درونت باز کن تا قضا و قدر نافذ من در تو تحقق یابد. رحم دهانه خود را باز میکند و نطفه به رحم میرسد و چهل روز در رحم تردد میکند و میچرخد تا بصورت علقه درآید. چهل روز هم به این صورت میماند، بعد مضغه میشود و پس از چهل روز گوشتی میشود که در لابلای آن رگهائی چون توری بافته شده پدید میآید. آنگاه خدای تعالی دو فرشته که کارشان خلقت است و در رحم زنان هر چه را خدا بخواهد خلق میکنند، میفرستد تا از راه دهان زن وارد شکم او شوند و خود را به رحم زن که روح قدیم انتقال یافته از پشت پدران و رحم زنان در آنجاست برسانند و روح حیات و بقا را به اذن خدا در آن گوشت بدمند. و برایش سوراخ گوش و چشم و نیز دست و پا و جوارح و اعضای بیرونی و درونی یک انسان را درست کنند. آنگاه خدای عز و جل به آن دو فرشته وحی میفرستد و دستور میدهد که قضا و قدری که من برای این کودک معین کردهام و امری که دربارهاش صادر نمودهام بنویسید، و در عین حال جا برای بدا یعنی تغییر آن قضا و قدرها و امرها برایم بگذارید. می پرسند: پروردگارا، ما نمیدانیم چه قضا و قدری برای او معین کرده ای، خودت بفرما تا ما بنویسیم. خدای تعالی میفرماید: سر خود را بلند کنید و به سر مادرش نگاه کنید. چون نگاه می کنند، لوحی می بینند که به پیشانی مادر کودک آویزان است و در آن چیزهائی نوشته شده، از آن جمله صورت و زینت و اجل و میثاق و سعادت یا شقاوت کودک و تمامی خصوصیات او است. یکی از آن دو فرشته لوح را میخواند و دیگری برای کودک مینویسد. و در هر یک از آن خصوصیات، بدا را برای خدا شرط میکنند. آنگاه نوشته خود را مهر نموده و بین دو چشم کودک جای میدهند و سپس در شکم مادر او را سر پا نگه داشته و بعد رها میکنند. بسیار میشود که کودک میلغزد و پشت و رو میشود و این تنها در مورد افراد طغیانگر و سرکش است و چون هنگام ولادت کودک میرسد، چه در مورد کودک تام الخلقه و چه کودکی که خلقتش تمام نیست، به رحم وحی میکندکه دهانه خود را باز کن تا مخلوق من بر زمین بیفتد و مقدرات من در مورد او تحقق یابد، که اینک هنگام بیرون شدنش رسیده. پس رحم دهانه خود را باز میکند و در آن هنگام کودک زیر و رو شده، پاهایش در بالا و سرش پائین شکم مادر قرار میگیرد تا هم مادر آسانتر بزاید و هم کودک آسانتر پا به دنیا بگذارد. آنگاه خدای عز و جل فرشته ای را که نامش زاجر است میفرستد تا کودک را زجری دهد و از آن زجر به اضطراب و فزع در آید و اگر بازهم به دنیا نیامد باز هم او را زجر میدهد تا به فزع و اضطراب در آمده و از شکم مادر به زمین بیفتد، در حالی که از آن زجر مشغول گریه باشد.»
من در اینجا قصد ندارم در مورد عبارات عجیب این روایت بحث کنم چون شیعیان خیلی راحت و سریع مانند قرآن آن را تأویل خواهند کرد. فقط منظورم از ذکر روایت مدت زمان تبدیل نطفه به علقه(40 روز) و علقه به مضغه(40 روز) از دیدگاه امام و مقایسه آن با شماره روزهائی است که در شرح علمی مطلب (تبدیل زیگوت به مورولا 6 روز بعد از عمل لقاح و پایان عمل القاء مورولا بر روی دیواره رحم 12 روز بعد از عمل لقاح و تشکیل تمامی اعضای بدن پس از گذشت 56 روز از عمل لقاح و شکلگیری بدن رویان طوری که همه اندامش واضح و قابل تشخیص باشد 68 روز پس از عمل لقاح) از نظرتان گذشت. بخوانید و قضاوت کنید. بخوانید و سطح دانش آنروز را با ادعاهای عجیب معجزه علمی مقایسه کنید. مطابق صحبت امام، روح بعد از 120 روز یعنی در شروع ماه پنجم به درون گوشت جنین دمیده میشود و بعد از آن چشم گوش دست و پا و بقیه اندامهای بیرونی و داخلی تشکیل میشوند در حالیکه میدانیم تشکیل همه این اعضاء در پایان روز 68 ام انجام شده است. خودتان مشاهده کنید: http://www.visembryo.com/baby/10_weeks.html
رد معجزات علمی قرآن (قسمت ششم) 13 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
2 comments
مثال ششم :
در مورد تعداد روزهای خلقت آسمانها و زمین:
سوره فرقان آیه 59: «الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا»
ترجمه: «همان كسى كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، در شش روز آفريد آنگاه بر عرش استيلا يافت رحمتگر عام در باره وى از خبرهاى بپرس»
سوره ق آیه 38: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ»
ترجمه: «و در حقيقت آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش روز آفريديم و نرسید به ما رنج و سختی»
سوره یونس آیه 3: » إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»
ترجمه: » پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش استيلا يافت كار [آفرينش] را تدبير مىكند شفاعتگرى جز پس از اذن او نيست اين است خدا پروردگار شما پس او را بپرستيد آيا پند نمىگيريد»
سوره فصلت آیات 9 الی 12: «قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿9﴾ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِينَ ﴿10﴾ ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿11﴾ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿12﴾«
ترجمه : «بگو آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كفر مىورزيد و براى او همتايانى قرار مىدهيد اين است پروردگار جهانيان (9) و در [زمين] از فراز آن كوهها نهاد و در آن خير فراوان پديد آورد و مواد خوراكى آن را در چهار روز اندازهگيرى كرد، مساوی برای خواهندگان (10) سپس به آسمان پرداخت و آن دودی بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمانپذير آمديم (11) پس [آفرینش] هفت آسمان را در دو روز بپایان رسانید و در هر آسمانى امرش را وحى فرمود و آسمان دنيا را به چراغها آراستیم و حفظش کردیم اين است اندازهگيرى آن نيرومند دانا (12)«
سوره انبیاء آیه 30: «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ»
ترجمه: «آيا كسانى كه كفر ورزيدند ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زندهاى را از آب پديد آورديم آيا ايمان نمىآورند»
سوره بقره آیه 29: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»
ترجمه: «اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سپس به آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد و او به هر چيزى داناست»
سوره نازعات آیات 27 الی 33: » أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاء بَنَاهَا ﴿27﴾ رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ﴿28﴾ وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا ﴿29﴾ وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا ﴿30﴾ أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءهَا وَمَرْعَاهَا ﴿31﴾ وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿32﴾ مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿33﴾«
ترجمه: «آيا آفرينش شما دشوارتر است يا آسمانى كه آن را برپا كرده است (27) سقفش را برافراشت و آن را منظم ساخت (28) و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد (29) و پس از آن زمين را گسترد (30) آبش و چراگاهش را از آن بيرون آورد (31) و كوهها را لنگر آن گردانيد (32) برای استفاده شما و چهارپایان شما (33)«
آیاتی که در بالا ذکر شد جزء جنجالی ترین و بحث برانگیز ترین آیات قرآن میباشند. و من هم به همین دلیل، به جز بحث معجزه علمی، از زوایای دیگر نیز به آنها خواهم پرداخت.
الف) ابتدا در مورد معجزه علمی:
معتقدین به این امر میگویند در آیه 38 سوره ق و آیه 59 سوره فرقان بیان شده که آفرینش آسمانها و زمین و هر آنچه بین آنهاست (یعنی کل جهان) شش روز بطول انجامیده و همچنین در آیه 9 سوره فصلت بیان شده که آفرینش زمین دو روز طول کشیده. پس عمر جهان 3 برابر عمر زمین است. و چون مطابق نظر دانشمندان عصر حاضر عمر جهان 5/13 میلیارد سال و عمر زمین 5/4 میلیارد سال تخمین زده شده (یعنی دقیقا 3 برابر) پس این یک معجزه علمی است.
به نظر من بنا به دلایل زیر این استدلال و استنباط عزیزان اشتباه است:
اول: همه میدانیم تعداد روزها جهت آفرینش آسمانها و زمین که در آیات بالا آمده به معنای دوران است نه روز معمولی که ما میشناسیم. چون قبل از آفرینش، خورشید و ماه و زمینی وجود نداشته. همه مفسرین و مترجمین ایام را به معنای دوران در نظر گرفته اند که منطقی است. اما از کجا میتوان ثابت کرد طول این دوره ها مساوی بوده؟ با استناد به کدامین نظریه علمی دانشمندان یا احادیث بزرگان دین میتوان گفت مدت زمان این دوره ها یکسان بوده؟ خدا زمین را در دو روز[دوره] آفرید. شاید یک دوره آن 200 میلیون سال و دوره دیگر 50 سال (به حساب سالهائی که ما میشناسیم) طول کشیده است. و برای آفرینش کائنات هم شاید دوره هائی با مدت زمانهای متفاوتی صرف شده باشد. و در کل مثلا زمان آفرینش جهان 2 میلیارد سال و زمین 250 میلیون سال باشد.(اعداد را به عنوان مثال ذکر کردم)
دوم: به فرض آنکه مدت زمان این دورهها مساوی باشد، در واقع حاصل تقسیم زمانی که خداوند صرف آفرینش جهان کرده به زمانی که صرف آفرینش زمین نموده، برابر با عدد 3 میباشد نه نسبت عمر جهان به عمر زمین. (از نظر ایشان مدت زمان آفرینش مساوی است با عمر). بهتره یه مثال بزنم:
اگر هم اکنون من اقدام به ساختن دو چیز کنم و ساخت چیز یک، 6 روز و ساخت چیز دو، 2 روز طول بکشد، 100 روز بعد از اتمام ساخت چیز یک، عمر آنها به ترتیب 100 و 104 روز است. 200 روز بعد عمرشان به ترتیب 300 و 304 روز است. میبیند که هیچ تناسبی با هم ندارند، و به مرور زمان نسبتها تغییر میکند. میتوان این مثال را با حالات دیگر هم بیان نمود مثلا اینکه ساخت هر دو چیز با هم به پایان برسد. یا اینکه مثلا عمر آنها را از لحظه شروع ساختشان حساب کنیم و …
سوم: در مورد تخمین عمر زمین و عمر کائنات از دید علمی، دقیقترین روش، اندازهگیری فراوانی اتمهائی است که هسته آنها دارای نیمه عمر طولانی باشند. مانند توریوم 232 با نیمه عمر 20 میلیارد سال. با این روش و با دقت 2در صد، عمر زمین 6/4 میلیارد سال برآورد شده و برای عمر کائنات هم عددی در حدود 15 میلیارد سال بدست آمده. حتی در روشهای دیگر عمر کائنات را تا 18 میلیارد سال هم تخمین زدهاند.
ب) دوم در مورد تناقضات موجود در این آیات:
عدهای میگویند: «آیه 38 سوره ق بیان میدارد آفرینش آسمانها و زمین و هرآنچه بین آنهاست شش روز به طول انجامیده. اما جمع مدت زمان آفرینش در آیات 9 الی 12 سوره فصلت، مساوی 8 روز است.( آفرینش زمین 2 روز، آفرینش چیزهای روی زمین برای حیات انسان و موجودات 4 روز و آفرینش آسمانها و کرات اسمانی نیز 2 روز) و این تناقض آشکاری میباشد.»
بعضی در مقام انکار این ادعا (مانند آقای مکارم شیرازی و بقیه نویسندگان تفسیر نمونه) اینطور بیان میکنند که 4 روزی که در آیه 10 سوره فصلت بیان شده عطف به آیه 9 هم میشود. یعنی خلقت زمین و کوههای آن و برکات آن و تهیه غذای موجودات جمعا 4 روز طول کشیده که دو روز آن مربوط به خلق زمین میباشد. البته این جواب میتواند درست باشد اما راستش کاملا انسان را قانع نمیکند. چون با ظاهر آیات منافات دارد. و انسان احساس میکند مفسر محترم چون اعتقاد تام دارد که قرآن کلام خداست، پس مجبور است جهت نرسیدن به تناقض، به هر نحوی شده 2 روز اضافه را بطریقی حذف کند تا بازهم به جمع 6 روز برسد. حتی اگر نظر ایشان درست هم باشد، من میگویم چرا خدا باید اینگونه صحبت کند؟ اگر قرار است جمع 4 روز شامل 2 روز خلقت زمین هم بشود، خیلی منطقی بود همه در قالب یک آیه و به صراحت بیان شود تا اینهمه شبهه افکنی بوجود نیاید و وقت مردم سر این جر و بحثهای ساده، تلف نشود.
برخی نیز در رد ادعای تناقض، به سراغ آیات 11 و 12 سوره فصلت رفته و روی آسمان دودی شکل و روی فعل «فقضاهن» بحث میکنند. اینان معتقدند که در اینجا برای هفت آسمان از فعل خلق کردن یا آفرینش استفاده نشده. بلکه معنای آن اینست که آسمان دودی شکل از قبل خلق شده را، خدا در دو روز بصورت هفت آسمان استوار کرد. من میگویم اینان با این استدلال در واقع وضعیت را وخیم تر میکنند. چون استوار کردن این هفت طبقه آسمان هم از مراحل تکمیل خلقت آسمانهاست. ما تا اینجا 2 روز اضافه داریم و شما باز هم می خواهید به آن چند روز دیگر بیفزائید به جهت خلقت آسمان بصورت دود که قبل از خلقت زمین بوجود آمده؟
اما ادعای دوم:
عدهای سر این بحث میکنند که «اول زمین بوجود آمده یا آسمان؟» . اینان میگویند:» در آیه 29 سوره بقره بیان شده خدا پس از خلق زمین و همه چیزهای مورد نیاز انسان در آن، متوجه خلق آسمانها میشود و هفت طبقه آسمان را بنا میکند. اما در آیات 27 تا 30 سوره نازعات، ابتدا آسمانها بنا میشوند، بعد خدا زمین را می آفریند.»
در پاسخ این عده گفته شده است: در آیه 29 سوره بقره هیچ بیانی از خلق زمین و خلق آسمانها نیست. بلکه خلقت چیزهای روی زمین و استوار کردن هفت آسمان بیان شده. و در آیه 30 سوره نازعات نیز نگفته بعد از خلق آسمانها، زمین خلق شد بلکه گفته گسترده شد. بنابراین تناقضی ندارند.
به نظر من قائلین به تناقض، نظر خود را به صورت سطحی و نه عمیق بیان کردهاند و طبیعتا توسط مخالفینشان، به آنها پاسخ داده شده است. اما اصل ماجرا را باید با بیان کاملتر و پیگیری بیشتر آیات بیان نمود تا واقعا مشخص شود حق با کدام گروه است.
من با در نظر گرفتن آیات 9 الی 12 سوره فصلت، آیه 29 سوره بقره، آیه 30 سوره انبیاء و آیه 30 سوره نازعات به این نتایج رسیدهام:
1) ابتدا آسمان به صورت دود خلق شده ولی قرآن مشخص نکرده در چند روز. (با استناد به آیه 11 سوره فصلت) [دقت کنید در این آیه «استوی» به معنای آفرینش نیست. بلکه به معنای پرداختن یا تکمیل آفرینش آسمانی است که قبلا بصورت دود خلق شده.]
2) بعد از آن زمین، درون این دود خلق شده در مدت دو روز. (سوره فصلت آیه 9. و نیز با استناد به آیه 11 سوره فصلت و آیه 30 سوره انبیاء مبنی بر اینکه زمین به آسمان چسبیده بوده)
3) بعد کوهها و خیرات و برکات زمین که میتواند شامل معادن و دریاها و رودخانه ها و… باشد و نیز غذای مورد نیاز همه جانداران ظرف مدت احتمالا دو روز (و مطابق با ظاهر آیه 4 روز) خلق شده. (آیه 10 سوره فصلت)
4) بعد خدا به آسمان پرداخته و آن را از زمین جدا کرده و بصورت هفت طبقه بر فراز زمین بالا برده و افراشته و در هر آسمان امر مربوط به آن را وحی کرده و آسمان اول را با بوجود آوردن ستاره ها و سیارات زینت داده که همه اینها هم دو روز بطول انجامیده. (آیه 30 سوره انبیاء و آیه 29 سوره بقره و آیه 12 سوره فصلت)
5) بعد خدا زمین را گسترش داده ولی باز هم مدت زمان آن را مشخص نکرده. (آیه 30 سوره نازعات) که شاید این میتواند به معنای بیرون آمدن خشکیها از زیر آب یا برخورد قاره ها به هم و تشکیل قاره های بزرگتر باشد. (یا میتواند همان کار جبرئیل و باز کردن فرش لوله شده باشد که قبلا در روایتی به عرضتان رسید).
اگر به ادعای اول قائلین به تناقض توجه نکنیم و جمع تعداد روزهای آیتم 2 و 3 و 4 را مساوی شش روز بگیریم، باز هم این شش روز، با شش روز خلقت «آسمانها و زمین و هر چه میان آن دو است (مطابق آیه 38 سوره ق)» با هم اختلاف دارند. چون جمع آیتمهای 1 تا 5 در واقع همان زمان خلقت «آسمانها و زمین و هر آنچه بین آن دو است» میباشد، اولا تعداد روز خلقت آسمانها در آیتم شماره یک مشخص نیست. ثانیا همانطور که مدت زمان پرداختن به آسمان (آیتم 4) و گسترش آن در این حساب و شماره آمده، باید پرداختن به زمین و گسترش آنهم حساب شود(آیتم شماره 5). که طبیعتا جمع آنها از شش روز بیشتر میشود ولی معلوم نیست چند روز. از نظر من این شرح کاملتر تناقض اول است که هر دو جوابیه مخالفان تناقض را باطل میکند.
خواهشمندم یکبار دیگر نتیجه گیریهای 5 گانه بالا را با رجوع به آیاتشان با دقت بیشتر بخوانید.
حال آیات 27 تا 33 سوره نازعات را که در ابتدای مطلب بیان شده، با هم مرور کنیم:
«آيا آفرينش شما دشوارتر است يا آسمانى كه آن را برپا كرده است (27) سقفش را برافراشت و آن را منظم ساخت (28) و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد (29) و پس از آن زمين را گسترد (30) آبش و چراگاهش را از آن بيرون آورد (31) و كوهها را لنگر آن گردانيد (32) برای استفاده شما و چهارپایان شما (33)»
و یکبار دیگر آیات 9 الی 12 فصلت را:
«بگو آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كفر مىورزيد و براى او همتايانى قرار مىدهيد اين است پروردگار جهانيان (9) و در [زمين] از فراز آن كوهها نهاد و در آن خير فراوان پديد آورد و مواد خوراكى آن را در چهار روز اندازهگيرى كرد، مساوی برای خواهندگان (10) سپس به آسمان پرداخت و آن دودی بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمانپذير آمديم (11) پس [آفرینش] هفت آسمان را در دو روز بپایان رسانید و در هر آسمانى امرش را وحى فرمود و آسمان دنيا را به چراغها آراستیم و حفظش کردیم اين است اندازهگيرى آن نيرومند دانا (12)»
آیات 27 تا 29 نازعات در واقع با شرحی نزدیک به هم، همان بیان آیات 11 و 12 فصلت میباشند.
آیات 30 تا 33 نازعات هم در واقع با شرحی نزدیک به هم، همان بیان آیه 10 سوره فصلت است.
چه تفاوتی بین ایندو میبینید؟ در آیات سوره فصلت و نیز 29 سوره بقره، بعد از خلقت زمین، کوهها و خیرات و برکات زمین و غذای مورد نیاز همه موجودات در آن بوجود میآید و سپس هفت آسمان برافراشته میگردد. و بعد از خلقت هفت آسمان اشاره ای به گسترده شدن زمین نشده. اما در آیات سوره نازعات ابتدا آسمانها بنا شده، بعد زمین گسترده شده و در آن کوهها، دریاها و رودخانه ها، چراگاه ها ونهایتا همه چیز برای استفاده انسان و حیوانات بوجود آمده. این نیز شرح کاملتر تناقض دوم میباشد که بازهم به نظر من جواب مخالفان تناقض را باطل میکند.
ج) همخوانی نداشتن با واقعیت علمی:
رجوع دوباره به آیات 9 الی 12 فصلت و نیز 28 و 29 نازعات بیان میدارد پس از خلق زمین و همه خیرات و برکاتش، کوهها و دریاها و رودخانه ها و نیز غذای همه موجودات، خدا بکار آسمانها میپردازد و آنها را بصورت 7 آسمان بنا میکند و در آسمان اول خورشید و ماه و بقیه ستاره ها و سیارات را بوجود میآورد و شب را تیره و روز را روشن میسازد . حال به نظر شما قبل از برافراشتن آسمانها و خلقت کرات آسمانی از جمله خورشید و ماه در آسمان اول، میتوان شرایط حیات را بر روی زمین مهیا کرد و بدون تابش نور خورشید و ایجاد شب و روز و فصول مختلف، در زمین خیرات و برکات وضع کرد و گیاهان و درختان و چراگاه ها و غذای مورد نیاز جانداران را بوجود آورد؟!
من نمیدانم در طول بیست و سه سال رسالت پیامبر، ابتدا آیات 9 الی 12 فصلت بر ایشان نازل شده یا آیات 30 الی 33 سوره نازعات؟ اما احتمال میدهم پیامبر اکرم ، اشتباه علمی موجود در آیات فصلت را در سوره نازعات، اصلاح و زمان ایجاد حیات و خیرات و برکات زمین و غذای موجودات را بعد از خلقت خورشید و سایر اجرام آسمانی در آسمان اول بیان کرده. و اگر ترتیب نزول آیات بر عکس بوده، دیگر نمیدانم چه توجیهی میتوان برای این تناقض و مطلب غیر علمی ذکر کرد.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت پنجم) 12 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, نقد نبوت, نقد امامت, نقد اسلام, واقعی نبودن داستانهای قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
6 comments
مثال پنجم :
در قسمتی از آیه 65 سوره حج میخوانیم: «و یمسک السماء ان تقع علی الارض الا باذنه»
ترجمه اکثر مترجمین : «و نگه میدارد آسمان را از اینکه بیفتد بر زمین مگر به دستور او»
ترجمه مهدی الهی قمشهای: «و آسمان را دستور او نگهداشته که بر زمین نیفتد» که با کمی خلاصهگوئی همان معنای بالا را میرساند.
در فسمتی از آیه 2 سوره رعد میخوانیم: «الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها»
ترجمه 1: «خدا کسی است که آسمانها را برافراشت (بالا برد) بدون ستونی که آنرا مشاهده کنید»
ترجمه 2: «خدا کسی است که آسمانها را برافراشت (بالا برد) بدون ستون، همانگونه که میبینید»
از هر دو ترجمه این آیه میتوان 2 استنباط کرد. یکی اینکه آسمانها اصلا ستون ندارند و دوم اینکه ستون نامرئی دارند.
اما با در نظر گرفتن آیه اول (65 سوره حج) معنای دوم منطقیتر است. یعنی خداوند آسمانها را با ستونهای نامرئی نگه داشته تا بر زمین نیفتند. و هر گاه اراده کند با قطع این ستون، آسمان یا آسمانها بر زمین میافتد.
و یا در قسمتی از آیه 10 سوره لقمان میخوانیم: «خلق السموات بغیر عمد ترونها» که تقریبا همان معنی آیه 2 سوره رعد را میرساند.
پس کاملا مشهود است که از نگاه قرآن آسمان یا آسمانها ستون نامرئی دارند که به امر خدا مانع سقوطشان بر زمین میشود. حال ببینیم معتقدین به وجود معجزه علمی چه استنباطی از این آیات دارند.
ایشان معتقدند که منظور از سماء یا سماوات همان اجرام و کرات آسمانی است و در نتیجه این ستون نامرئی همان نیروی جاذبه نیوتونی و در بعضی تعابیر برآیند دو نیروی جاذبه نیوتونی و دافعه گریز از مرکز میباشد که باعث میشود این کرات و اجرام آسمانی در مدار خود بمانند و بر زمین نیفتند یا با زمین برخورد نکنند. پس این آیه 1400 سال پیش نیروی جاذبه نیوتون و نیروی گریز از مرکز را بیان کرده که در واقع همان ستون نامرئی آسمانهاست.
از دیدگاه من، ایشان یک اشتباه کلی در این تفسیرشان دارند و آن معنی آسمان و یا آسمانهاست. آیا دلیلی در قرآن داریم که بتوان آسمان یا آسمانها را به کرات و اجرام آسمانی معنا کرد؟
چند آیه از قرآن را با هم بررسی میکنیم. لطفا به معانی دقت کنید تا بتوانیم با تلفیق آیات و مقایسه آنها با هم به یک نتیجه معقول و منطقی برسیم.
سوره طلاق آیه 12 : «الله الذی خلق سبع السموات …». ترجمه: » خدا کسی است که هفت آسمان را بیافرید…»
سوره بقره آیه 29:» هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «
ترجمه :»اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد و او به هر چيزى داناست»
سوره نوح آیات 15 و 16: » أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿15﴾ وَجَعَلَ الْقَمَر َ فِيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿16﴾«
ترجمه: «مگر ملاحظه نكردهايد كه چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو (طبقه بالای طبقه)،(بر روی هم) آفريده است (15) و ماه را در ميان آنها روشنايى بخش گردانيد و خورشيد را [چون] چراغى قرار داد (16)«
سوره ملک آیه 3: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ»
ترجمه: » همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد در آفرينش آن بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتى] نمىبينى باز بنگر آيا شکافی مىبينى»
سوره فصلت آیه 12: «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»
ترجمه: «پس [آفرینش] هفت آسمان را در دو روز بپایان رسانید و در هر آسمانى امرش را وحى فرمود و آسمان دنيا را به چراغها آراستیم و حفظش کردیم اين است اندازهگيرى آن نيرومند دانا»
سوره مؤمنون آیه 17: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ»
ترجمه: «و به راستى بالاى سر شما هفت راه [آسمان] آفريديم و از آفرينش غافل نبودهايم»
سوره صافات آیات 6 و 7: «إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ﴿6﴾ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ ﴿7)«
ترجمه: «ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستيم (6) و [آن را] از هر شيطان سركشى نگاه داشتيم (7)«
سوره ملک آیه 5: «وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ»
ترجمه: «و در حقيقت آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم و آنها را مايه طرد شياطين گردانيديم و براى آنها عذاب آتش فروزان آماده كردهايم»
سوره انبیاء آیه 32: «وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ»
ترجمه: «و آسمان را سقفى محفوظ کردیم و آنان از نشانههاى آن اعراض مىكنند»
سوره حج آیه 18: » أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ…»
ترجمه : «آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى او سجده مىكنند…»
خب حالا بیائیم این آیات را با هم مقایسه و تلفیق کنیم:
آیه 12 طلاق و آیه 29 بقره بیان میکنند که هفت طبقه آسمان آفریده شده و در آیات 12 سوره فصلت و 6 سوره صافات و 5 سوره ملک بیان میدارد که آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراستیم. از مقایسه این آیات مشخص میشود که همه ستارگان و سیارات در آسمان دنیا یا همان طبقه اول است. در همین حال در آیات 15 و 16 سوره نوح بیان میدارد که آسمانها را هفت طبقه آفریدیم و در میان آنها ماه را روشنی بخش و خورشید را چراغ قرار دادیم. تا اینجا میبینیم که لفظ کرات و اجرام آسمانی و از جمله خورشید و ماه در واقع چیزی است که خدا پس از خلقت آسمانها درون آنها قرار داده. یعنی در واقع خود ستارهها و یا سیارات، آسمان و آسمانها نیستند. بلکه آسمانها مکان قرارگیری کواکب هستند. باز هم جلوتر برویم تا این استنباط و نتیجه گیری قوت پیدا کند.
در آیه 3 سوره ملک بیان میشود شکافی در آسمان دیده نمیشود. پس آسمان را مانند گنبدی میداند که شکاف ندارد و واضح است که مراد از هفت آسمان در این آیه ستارگان نیستند. بخصوص اینکه بیان این آیه خطاب به بشر در مقام تدبر در عظمت خلقت خدا وقتی بیشتر نمود میابد که شما در روز به آسمان آبی و نیلگون نظر کنید و ببینید که این گنبد مینا هیچ شکستگی یا شکاف یا ترکی ندارد.
در آیه 17 سوره مؤمنون بیان شده: بدرستی (حقیقتا) بالای سر شما هفت راه(آسمان) آفریدیم. همه مفسرین و مترجمین منظور از هفت راه را همان هفت آسمان میدانند. در این آیه بدان جهت آسمانها را «طرائق» بیان کرده که آسمانها بر روی هم قرار گرفته اند و در ادبیات عرب هر چیزی را که بر بالای چیز دیگر باشد «طریقه» میگویند. و چون در ابتدای آیه از لفظ «بدرستی» و یا «حقیقتا» استفاده شده عدد هفت را در اینجا به معنای کثرت نمیدانند و معتقدند هفت آسمان به معنای واقعی کلمه به خود عدد هفت اشاره میکند نه بیشتر. پس آسمانها را نمیتوان به معنای کرات در نظر گرفت. و اگر معتقد باشید در هر طبقه از آسمانها میلیاردها میلیارد ستاره و سیاره وجود دارد، این مسأله با آیاتی که قرار گرفتن اجرام آسمانی را فقط به آسمان اول محدود میکند تضاد دارد.
در اینجا لازم است مطلبی را بیان کنم: قرآن به صراحت در آیات 12 سوره فصلت و 6 سوره صافات و 5 سوره ملک بیان میدارد که آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراستیم. یعنی تمامی اجرام و کرات آسمانی را در طبقه اول آسمان میداند. در صورتیکه در هیئت قدیم بطلمیوسی، آسمان اول تا هفتم را بترتیب محل استقرار ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری، زحل و محل بقیه کواکب را در آسمان هشتم میدانسته اند. همچنین آسمان نهم یا کرسی را محل فرستگان و مافوق آن یعنی عرش را محل استقرار خدا. بنابراین اینطور که بعضی میگویند آسمانهای هفتگانه قرآن کپی برداری از هیئت بطلمیوسی است حرف صحیحی نیست و حداقل در این مورد قرآن با علم هیئت آنروز موافق نبوده. اما در عوض مطالبی دیگر در احادیث و نیز در جریان معراج پیغمبر بیان میشود که این عقیده را تحکیم میکند که تمام اجرام آسمانی در آسمان اول است و بقیه آسمانها محل چیزهائی از قبیل بیت المعمور، سدرة المنتهی، جنة المأوی، لوح و قلم و ملائکه و ارواح پیغمبران و … میباشد.
حالا به آیه 18 سوره حج رجوع میکنم. «آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى او سجده مىكنند…»
آیه در مورد بحث ما بسیار گویاست. سجده ستارگان و نیز ساکنان آسمانها بیان شده اما صحبتی از سجده آسمانها نشده. کاملا واضح است که مراد از طبقات آسمان یک چیز است و مراد از ستارگان و اجرام آسمانی و ساکنین آسمانها چیز دیگر. من فعلا بحثی بر سر این سجده و کیفیت آن و اینکه چرا آسمانها و زمین در زمره سجده کنندگان قید نشده اند ندارم. بعدا به این موضوع نیز خواهم پرداخت.
در مورد آیه 32 سوره انبیاء و تشبیه آسمان به سقف محفوظ. مفسرین در مورد این آیه چندین نظر دارند. اول اینکه محفوظ است از اینکه بیفتد (اشاره به آیه 65 سوره حج که در بالا ذکر شد). دوم اینکه محفوظ است از شیاطین به رجوم (اشاره به آیه 7 سوره صافات و آیه 5 سوره ملک که در بالا ذکر شد) و سوم اینکه از دست اندازی و تخریب و تهاجم مردم محفوظ است.
و الیته تفسیر چهارمی هم دارد که معتقدین به معجزه علمی خیلی روی آن پافشاری میکنند و آن اینکه میگویند مراد از سقف آسمان در اینجا همین لایه جو زمین است که زمین را حفظ میکند از خطر برخورد سنگها و شهابهای آسمانی و همچنین خذف اشعههای مضر خورشید. البته مانند مثالهای قبلی که بیان کردم اینجا نیز این مفسرین با تحریف در ترجمه لغت سعی میکنند وجود معجزه علمی در قرآن را به مخاطب القا کنند. لطفا به متن آیه و ترجمه آن و سه دسته تفسیر بیان شده یکبار دیگر دقت کنید. کلمه بکار برده شده «سقف محفوظ» است نه «سقف محافظ». به همین علت خود سقف محفوظ است نه زمین و ساکنانش. اینان در تفسیر خود سقف را محافظ و ساکنین زمین را محفوظ در نظر گرفته اند که صد البته اشتباه است و بسیار مغرضانه.
در این آیه به صراحت بیان شده آسمان مانند سقف است و بی شک مشخص است که لفظ سقف برای کرات و اجرام آسمانی صحیح نمیباشد. پس باز هم به همان نتیجه میرسیم که آسمان، یک چیز است و کرات آسمانی چیز دیگر.
با توجه به این آیه اخیر و نیز مقایسه ای که در مورد آیات بیان شده در بالا ذکر شد، تنها موارد منطقی که من شخصا میتوانم نتیجه بگیرم بقرار زیر است:
1) در قرآن بیان شده آسمان هفت طبقه است و این طبقات بر بالای هم قرار گرفته اند.
2) قرآن بیان میدارد تمام کرات و اجرام آسمانی در آسمان اول است. و در حکم زینت آسمان میباشند.
3) از داستان معراج پیامبر و احادیث صحیح و معتبر نتیجه میگیریم آسمان دوم تا هفتم شامل مخلوقات و موجوداتی مانند ملائکه و بیت المعمور و سدرة المنتهی و لوح و قلم و کتاب مکنون و ارواح پیامبران و … میباشد.
4) با توجه به موارد 2 و 3 هفت آسمان قرآن با آسمانهای هیئت بطلمیوسی فرق دارد.
5) آسمان اول سقفی حفاظت شده است.
6) این سقف توسط ستون نامرئی حفاظت شده از اینکه بر زمین بیفتد.
7) این سقف توسط شهاب سنگها حفاظت شده که شیاطین نتوانند از آن عبور کنند و وارد آسمانهای دیگر بشوند و اخبار آنجا را شنیده و به زمینیان منتقل کنند.
8) در آسمان هیچ شکافی نمیتوانید ببینید.
حال با توجه به موارد بالا خودتان قضاوت کنید آیا از آیه 65 سوره حج و آیه 2 سوره رعد و آیه 10 سوره لقمان که در بالا بیان شده اند میتوان نتیجه گرفت منظور از آسمان، کرات آسمانی و منظور از ستون نامرئی برآیند خنثای نیروی جاذبه نیوتون و نیروی گریز از مرکز است؟!
تعمق در این آیات نه تنها معجزه علمی را ثابت نمیکند بلکه بر یک اشتباه فاحش علمی از جانب قرآن اذعان دارد. و آن اینکه این خلأ و فضای بیکران بدون جرم ، نه جسم و ماده ایست که شکاف بردارد یا بشکند، و نه جسم دارای جرمی است که برای نگه داشتنش و نیفتادنش بر روی زمین نیاز به ستون داشته باشد. کره زمین ما که در مقابل بسیاری از کرات دیگر بسیار بسیار ریز و کوچک و ناچیز است خود در این فضا قرار دارد و هیچ گونه مرکزیتی نسبت به این فضای لایتناهی ندارد که همه چیز را بخواهیم معطوف به آن بکنیم از جمله افتادن آسمان بر روی آن را.
بعضی از مفسرین محترم در حقیقت برای توجیه اینگونه آیات، گاهی لفظ سماء را به معانی دیگر بیان میکنند. مثلا در جائیکه خداوند میفرماید «باران را از آسمان نازل میکنیم» آسمان را در معنای ابر میدانند و ميگویند عرب به جهت بالا سماء میگوید که میتواند به معنای ابر و کرات آسمانی نیز باشد. در صورتیکه این توجیه منطقی نیست. بدین جهت که ابرها در آسمان تشکیل و آماده بارش میشوند، خدا میگوید آب از آسمان نازل میشود نه اینکه ابر=سماء. کلمه سحاب به معنای ابر بارها در قرآن بیان شده. و نیز کلماتی مانند کواکب و اختر و انجم به معنای ستارگان و سیارات و نیز خود شمس و قمر. این اشتباه است که چون مکان اینها(ابر و کواکب) در آسمان است، سماء را گاهی به معنای ابر و گاهی به معنای کواکب در نظر بگیریم.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت چهارم) 12 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, نقد نبوت, نقد امامت, نقد اسلام, واقعی نبودن داستانهای قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
1 comment so far
مثال چهارم:
آیه 17 سوره الرحمن : «رب المشرقین و رب المغربین»
ترجمه : «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب»
اکثر مفسرین در تفاسیر خود دو مشرق و دو مغرب را به مشرق و مغرب تابستانی و زمستانی تفسیر کردهاند. چیزی که از زمان بسیار دور بشر این تغییرات را به چشم میدیده و متوجه تکرار آن در طول سال بوده است. از آنجا که موضع طلوع و غروب خورشید در طول سال تغییر میکند، این تغییرات در افق بین دو نقطه مینیمم و ماکسیمم قرار دارد که در نیمکره شمالی شامل بلند ترین روز سال (اول تیرماه) و کوتاهترین روز سال(30 آذر) و در نیمکره جنوبی برعکس میباشد. مثلاً اگر نسبت به شهر تهران خورشید در اول تیرماه از نقطه A طلوع میکند در روزهای بعد این نقطه طلوع به سمت نقطه B حرکت میکند تا در روز 30 آذرماه به نقطه B برسد و سپس در روزهای بعد دوباره محل طلوع خورشید به سمت نقطه A حرکت میکند تا روز اول تیر که به A میرسد و همینطور تکرار میشود. دو نقطه A و B مشرق تابستانی و زمستانی و نیز مشابه آن برای غروب خورشید در غرب، مغرب تابستانی و زمستانی نامیده میشود.
A—————————-B
بعضی از مفسرین هم در مورد دو مشرق و دو مغرب تعبیر دیگری دارند و آن اینکه دو مشرق و دو مغرب برای طلوع و غروب خورشید و ماه است.
اما مفسرین معتقد به معجزه علمی میگویند: «این آیه به روشنی بیان میدارد زمین کروی است و مسطح نیست. چون یک سطح مسطح یک مشرق و مغرب بیشتر ندارد. اما در مورد کره، مشرق، مغرب طرف دیگر میباشد و بالعکس. پس چون زمین دو مشرق و دو مغرب دارد بنابرین کروی شکل است.»
از دیدگاه من بازهم این عزیزان دچار نوعی اشتباه شدهاند که از همان پیش داوری ذهنی نشأت میگیرد. اینان به احتمال زیاد تفاسیر را مطالعه نکردهاند یا از نظر علمی بر موضوع مسلط نمیباشند.
اگر نظر ایشان درست باشد، این تعبیر را میتوان برای هر جسم هندسی فضائی دیگر بکار برد. مثلا یک صفحه مستطیل شکل را در نظر بگیرید با یک ضخامت نسبتا کم( یک مکعب مستطیل که نسبت ارتفاع آن به مساحت قاعدهاش بسیار کوچک باشد). اگر این صفحه مسطح زمین ما باشد با ضخامت مثلاً صد کیلومتر، بازهم مشرق آن در سطح روئی، میشود مغرب سطح زیری و بالعکس. پس با این استدلال آقایان، زمین میتواند مسطح (مکعب مستطیل با ضخامت کم) و یا هر شکل هندسی فضائی دیگر مانند استوانه را داشته باشد با دو مشرق و دو مغرب. همچنین در قرآن لفظ مشارق و مغارب نیز بکار برده شده که در واقع همان نقاط بین A و B را شامل میشود. اگر از این لفظ هم بخواهیم برای کروی بودن زمین استفاده کنیم، مشابه همان میتوان ثابت کرد زمین بصورت استوانه است.
پس کاملا واضح است که مراد از دو مشرق و دو مغرب در این آیه همان مشرق و مغرب تابستانی و زمستانی است. و این یک واقعیت مسلم است مانند ریزش قطرات باران از ابر. این آیه یک مطلب کاملا عینی و شناخته شده برای بشر از سالیان دور را بیان میکند و هیچگونه معجزه علمی مبنی بر کروی بودن زمین در آن نهفته نیست.
توجه داشته باشید که علت پیدایش چهار فصل و تغییر موضع طلوع و غروب خورشید در افق ناشی از چرخش زمین به دور خود نسبت به محوری مایل، و نیز چرخش زمین به دور خورشید در یک مدار بیضی شکل است. همه این موارد مطابق قوانین نیوتون در فیزیک، میتواند برای هر جسم هندسی فضائی دیگر مانند یک مکعب مستطیل یا یک استوانه نیز اتفاق بیفتد.
بد نیست در اینجا با روایتی از ابی بصیر که در تفسیر جامع جلد هفت صفحه 26 در ذیل تفسیر آیه فوق آمده آشنا بشویم. آقای سید ابراهیم بروجردی در تفسیر جامع خود مینویسد: «ابی بصیر ذیل آیه فوق از امام صادق علیه السلام نقل کرده فرمود: مشرقین رسول خدا و امیرالمؤمنین و مغربین امام حسن و امام حسین میباشند.» این روایت در تفسیر «اطیب البیان فی تفسیر القرآن» تألیف آقای سید عبدالحسین طیب نیز آمده. خب این هم نظری است. شیعیان میکوشند این تفسیر را به باطن قرآن ربط بدهند. چون از دید ایشان قرآن 70 بطن و هر بطنی نیز 70 بطن دیگر دارد. عقل ناقص من که نمیتواند هیچگونه ارتباطی بین این بطنی که ایشان بیان میدارد با آیه فوق و بقیه آیات سوره الرحمن پیدا کند. شاید اگر الان امام زمان در بینمان هویدا بود یکی دیگر از بطون به روز این آیه را چنین بیان میداشت: «مراد از مشرقین من و آقای خمینی و مراد از مغربین آقای خامنهای و احمدینژاد میباشند.»
متأسفانه شیعیان عزیز که اسیر تعصب شدید نسبت به امامان معصوم خود هستند، نمیخواهند بپذیرند که اگر واقعا رسول خدا طبق حدیث ثقلین دو چیز گرانبها به نامهای قرآن و عترت یا همان اهل بیت از خود به یادگار باقی گذاشته و یک مسلمان برای فهم قرآن باید به اهل بیت رجوع کند، پس چرا کتاب تفسیری مدون و کامل که مخصوصا موارد غامض و متشابهات قرآن را بیان کرده باشد از ائمه معصوم بجا نمانده؟ چرا این بزرگواران در ازای تکلیفشان برای فهماندن قرآن به مسلمانان، تفسیر تألیف نکردند و فقط به چند روایت در تفسیر قرآن یا بهتر بگویم تأویل قرآن آنهم همانند موردی که در فوق ذکر شد بسنده کردند. حالا اگر کسی توانست صحت و سقم تأویل امام صادق در ذیل آیه فوق را اثبات کند، کاری بس عظیم انجام داده. متأسفانه این طرز تفکر در مورد بطون قرآن و تأویل آیات که فقط هم شیعیان به آن معتقدند، ما را با تعدادی از احادیث اینچنینی روبرو کرده که واقعا نمیدانیم باید بپذیریم یا نه. مانند روایتی که از ابوذر غفاری در مورد محلی که خورشید به سمت آن روان است از پیامبر نقل کرده که ایشان میفرمایند خورشید پس از غروب، در آسمان بالا میرود تا به مستقر خود در آسمان هفتم و زیر عرش خدا برسد و در آنجا سجده میکند و برای طلوع روز بعدش از خدا اجازه میگیرد. خب علمای شیعه میگویند یا این حدیث صحیح است و یا جعلی. و اگر صحیح باشد باید تأویل شود. خب به این طریق، یک محقق دیگر نمیتواند به صحت و سقم اینگونه روایات و به میزان دانش خدادادی ائمه واقف گردد. چون اگر مطلبی بدور از واقعیات علمی از آنان به ما برسد، عالمان شیعه یا منکر آن میشوند، یا با تأویل، آنرا معقول و منطقی میسازند. و از اینجاست که انسان در حقانیت مذهب شیعه و مستحکم بودن پایههای آن و حجتهای آشکار و دلیلهای روشن آن انگشت حیرت به دهان میگیرد.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت سوم) 12 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, نقد نبوت, نقد امامت, نقد اسلام, واقعی نبودن داستانهای قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
9 comments
مثال سوم:
سوره نبأ آیات 6 و 7: «الم نجعل الارض مهادا و الجبال اوتادا»
ترجمه صاحب محدث دهلوی: «آیا نساختهایم زمین را فرشی و نساختهایم کوهها را میخها؟»
ترجمه سید رضا سراج: «آیا نگردانیدیم زمین را فرشی گسترده و کوهها را میخهائی؟»
ترجمه فیض الاسلام: «آیا ما زمین را فرش و گسترانیدن نگردانیدیم و کوهها را میخها قرار ندادیم؟»
ترجمه الهی قمشهای: «آیا ما زمین را مهد آسایش خلق نگردانیدیم و کوهها را عماد و نگهبان آن نساختیم؟»
ترجمه محمد خواجوی: «آیا ما زمین را گسترده و کوهها را میخها قرار ندادیم؟»
ترجمه جلالالدین مجتبوی: «آیا ما زمین را بستر و قرارگاه نگردانیدیم و کوهها را میخهائی؟»
ترجمه عباس مصباحزاده: «آیا نگردانیدیم زمین را بستر و کوهها را میخها؟»
ترجمه اشرفی تبریزی: » آیا نگردانیدیم زمین را بستر و کوهها را میخها؟»
ترجمه مکارم شیرازی: «آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم و کوهها را میخهای زمین؟»
ترجمه فولادوند: «آیا زمین را گهوارهای نگردانیدیم و کوهها را میخها؟»
ترجمه خرمشاهی: » آیا زمین را زیر انداز نساختیم و کوهها را مانند میخها؟»
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان «مهاد» را اینگونه معنی میکند: «به معنای بستر و قراری است که در آن تصرف میشود و بر فرشی که روی آن مینشینند نیز اطلاق میشود. «
در بسیاری از تفاسیر مانند تفسیر نمونه نیز از قول «راغب» در «مفردات» بیان شده مهاد در معنای فرش و بستر به مکان صاف و آماده و مرتب اطلاق میشود.
حال ببینیم مفسر معتقد به معجزه علمی این آیه را چگون ترجمه و تعبیر میکند:
با توجه با آیاتی دیگر از قرآن مانند آیه 15 سوره نحل و آیه 31 سوره انبیاء و آیه 10 سوره لقمان که بیان میدارد «خدا در زمین کوههای استوار نهاد تا زمین شما را نلرزاند و مضطرب و نگرانتان نکند» این دسته مفسرین به دو گروه تقسیم میشوند:
گروه اول به اشتباه کلمه «مهاد» را با کلمه «مهد» یکی گرفته و آنرا بصورت»گهواره کودک» معنی میکنند و میگویند 1400 سال پیش پیغمبر از قول خدا گفته زمین ثابت نیست و حرکت میکند و به نوعی وجود کوهها را علت اذیت نشدن موجودات از حرکات دورانی و انتقالی زمین ميدانند!! در ترجمههای معتبری که در بالا ذکر کردم فقط آقای فولادوند «مهاد» را به گهواره ترجمه کرده در صورتیکه مهاد یعنی فرش و بستر و زیرانداز صاف و گسترده شده و مهد یعنی گهواره کودک. حتی اگر تشبیه زمین را به گهواره به معنی ثابت نبودن زمین بتوان پذیرفت این تشبیه درستی نیست چون گهواره بر جائی قرار میگیرد و یک حرکت نوسانی پاندولی دارد ولی کره زمین در فضا دارای دو حرکت دورانی به دور خود و به دور خورشید است. ایراد دوم به این تعبیر آقایان اینست که اگر مراد در این آیه گهواره بودن زمین باشد، پس نقش کوههائی که به آن میخ شده و قرار است باعث لرزش آن نشود چیست؟
گروه دوم، جنبش زمین که کوههای مثل میخ از آن جلوگیری میکنند را به حرکات لایه ها و پوسته سخت زمین نسبت میدهند. و معتقدند کوهها پوسته زمین را مثل میخ به لایههای زیرین وصل کرده که تکان نخورد. و با افتخار میگویند 1400 سال پیش پیغمبر از جانب خدا گفته که کوهها مانند میخ است و بشر بتازگی کشف کرده که ریشه کوهها در زمین از ارتفاع خود کوه بیشتر است. مثل میخ. اما بنظر من این گروه نیز در استدلال خود دچار اشتباه شدهاند. من میگویم پوسته زمین نسبت به داخل زمین مثل پوسته تخممرغ است نسبت به محتویات داخل تخممرغ. هر چه به اعماق زمین و به طرف مرکز آن برویم با افزایش بیشتر درجه حرارت و فشار مواجه میشویم. این موضوع باعث میشود مواد تشکیل دهنده لایههای داخل زمین بر خلاف پوسته سخت آن به محیط پلاستیک برسند. یعنی دمای زیاد باعث مذاب شدن آنها و همزمان فشار زیاد از مذاب بودنشان جلوگیری میکند و باعث میشود در حالتی بین مایع و جامد قرار بگیرند. شما تا بحال شنیدهاید یا دیدهاید که جسمی سخت را برای اینکه تکان نخورد و نلرزد، به یک جسم متزلزل که شکل خاصی ندارد و در فاز پلاستیک هست با میخ بکوبند؟ خودتان قضاوت کنید، آیا منطقی است؟ آیا علمی است؟ فقط و فقط همین سخت بودن پوسته زمین و سرد بودن آن باعث میشود زیر پایمان سفت و محکم باشد. کوهها هیچ اثری در نلرزیدن پوسته زمین ندارند. چون به وفور میبینم چه در کنار کوه چه در مناطقی هموار و به دور از کوهها هم رانش زمین بوجود می آید هم زمین لرزه ناشی از حرکات داخلی لایههای زمین. کوه ها چیزی جدای از جنس زمین و لایههای آن نیستند که بشود برای ریشههایشان در زمین حد و مرزی قائل شد. یا در اثر فوران آتش فشانها بوجود آمدهاند (کوههای آتشفشانی) یا از حرکت لایههای زمین و چین خودگیهای آن تحت فشارهای بسیار زیاد و در طول میلیونها و میلیاردها سال سر به فلک کشیده اند.
این پاسخ مستدل من به کسانی است که از این آیه به دنبال استدلال معجزه علمی هستند.
حال بیائید از رد این معجزه علمی بگذریم و به خود آیات 6 و 7 سوره نبأ از دیدگاهی دیگر نظر بیفکنیم.
من فکر میکنم همه مسلمانان به این نکته اذعان داشته باشند که مثالها، تشبیهات و استعارات قرآن در نهایت لطافت و دقت و زیبائی است. یعنی وقتی خداوند مثلی میزند و یا در مقام استعاره لغتی و یا تعبیری را بیان میکند، آن، بهترین سنخیت را با موضوع مورد بحث دارد.(مثلا تشبیه اعمال و زندگی فرد منافق به خانه عنکبوت از نظر سستی و تزلزل در سوره عنکبوت واقعا بجا و لطیف است.) در آیه مذکور از کوهها به عنوان میخ یاد شده. به این مفهوم که کوهها مانند میخ بر زمین کوبیده شدهاند که مانع لرزش آن و عماد و نگهبان آن باشند. اما آیا واقعا تشبیه کوه به میخ یک استعاره درست است؟ آیا حکیمانه و زیبا و لطیف است؟ آیا یک واقعیت علمی است؟ در سوره بقره مثال حال منافق به شخصی تشبیه شده که شب هنگام در بیابان سرگردان است و فقط وقتی میتواند برای لحظه ای کوتاه جلوی خود را ببیند که در اثر برق صاعقه همه جا روشن شود و بلافاصله دوباره در تاریکی و حیرت و سرگردانی فرو میرود. خب این واقعا زیبا و لطیف است. اما تشبیه کوه به میخ، هم یک تشبیه استعاری است هم یک تشبیه علمی. باید سنخیت بیشتری در این موضوع بین کوه و میخ باشد تا مثالها و تشبیهات استعاری غیر علمی. میخ در یک تعریف ساده و عامیانه وسیله ایست نوک تیز که باعث اتصال دو یا چند جسم به هم میشود. هدف استفاده از این وسیله دو چیز است یکی اینکه دو یا چند جسم در کنار هم تشکیل یک جسم دیگر بدهند(مثل ساخت میز و صندلی از چند تکه چوب) و دوم اتصال جسمی کوچک و سبک به جسمی بزرگ و سنگین و استوار برای آنکه جسم کوچکتر سقوط نکند یا از جای خود بدر نرود و تکان نخورد.(مانند نصب قاب عکس روی دیوار یا بر پا کردن خیمه و چادر روی زمین) و قدمت بسیار دارد چون بشر قبل از عصر آهن از میخهای سنگی و چوبی و یا حتی استخوانی استفاده میکرده است.خب با این تعریف ساده که مورد قبول همه است ببینیم تکلیف تشبیه کوه به میخ چه میشود. در مورد شکل کوه و میخ میبینیم کاملا بر عکس هم هستند. نوک تیز میخ در جسم فرو میرود و ته پهن آن بیرون است. دقیقا بر خلاف شکل کوه. بین میخ و جسم حتی اگر همجنس هم باشند حد و مرز وجود دارد ولی کوه از خود زمین است و طرق شکل گیری آن به ما نشان میدهد نمیتوان ریشه آن را از لایه های اطرافش متمایز کرد. و از همه مهمتر اینکه این کوه به عنوان میخ چه چیزهائی را به هم متصل کرده؟ واقعا زمین به چه چیزی میخ شده که نلرزد و تکان نخورد؟؟ این سئوال دو جواب بیشتر ندارد. اگر منظور از زمین پوسته کره زمین باشد که گفتیم اتصال این پوسته سخت به لایه های نرمتر و پلاستیکی مانند اعماق زمین کاری عبث و لغو است مانند آب در هاون کوبیدن. و اگر مراد از زمین کره زمین است پس جسم دوم که زمین به آن میخ شده کجاست؟ یک پرتقال را در دست بگیرید و در سطح آن به سمت مرکزش چند سوزن وارد کنید. چه اتفاقی میافتد؟ به چه چیزی وصل میشود؟ عده ای هم میگویند وجود کوه باعث میشود زمین از مدار خود خارج نشود !!!! شما را بخدا کمی منطقی باشید. زمین به واسطه دو نیروی جاذبه و دافعه در مداری ثابت و بیضی شکل به دور خورشید میگردد. یکی همان نیروی جاذبه میان دو جسم است که نسبت مستقیم با جرم دو جسم و نسبت معکوس با مجذور فاصله آن دو از هم دارد(قانون جاذبه نیوتون) که باعث میشود زمین جذب خورشید شود و دیگری نیروی گریز از مرکز است که باعث میگردد زمین از خورشید دور گردد و برآیند این دو نیرو زمین را در مدار خود حفظ میکند که از جای خود بدر نرود. علت عمده بیضی بودن مدار زمین هم اثر جاذبه سیارات غول پیکر دیگری مانند مشتری است که آنها هم در چرخش خود به دور خورشید با کم و زیاد شدن فاصله اشان از زمین نیروی جاذبه اشان زیاد و کم میشود.
در نهایت اینکه مجبوریم بپذیریم همانگونه که خود آیه (نبأ – 6) بیان میدارد زمین یک زیر انداز و بستر و فرشی است که پهن شده و گسترده شده و برای اینکه تکان نخورد کوهها آن را به چیزی که زیرش است(ثری) میخ کردهاند و هیچ کس نمیداند آن زیر چیست. این آیه دو تا نقص مشهود علمی دارد. اول اینکه ظاهر آیه بیانگر مسطح بودن زمین است و اینکه روی چیزی قرار گرفته که به آن میخ شده.(همان نظریه و اعتقاد مردم باستان) دوم اینکه اگر زمین کروی است پس منظور آیه سطح و پوسته زمین است که این هم برمیگردد به اینکه در آنزمان نمیدانستند هر چه به سمت مرکز زمین برویم در اثر افزایش دما و فشار لایههای زمین نرمتر میشوند و در فاز پلاستیک قرار میگیرند و منطقی نیست این پوسته سخت به لایه های نرم تر زیرین میخ شده باشد.
نتیجه گیری نهائی من از این آیه اینست که نه تنها معجزه علمی نیست، بلکه به صورت کاملا واضح و آشکاری غیر علمی است. آیا خدا حرف غیر علمی میزند؟ آیا خدا میخواسته با دانش بشر آنروز با آنان سخن بگوید؟ آیا خدا قادر نبود کلامی بگوید که هم غیر علمی نباشد هم مردم آنزمان درک کنند؟ آیا خدا نمیدانست بشر قرن 21 هم باید همین قرآن را بخواند؟ آیا با در نظر گرفتن اینها خدا نمیتوانست اینطور بگوید: «و شرایط حیات شما را بر زمین مهیا کردیم و در خلقت کوهها منافع زیادی برایتان قرار دادیم. چرا اندیشه نمیکنید؟» همچنین میتوانست پارهای از منافع کوهها مانند ذخایر آب و برف آنها را بیان کند.
رد معجزات علمی قرآن (قسمت دوم) 12 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, نقد نبوت, نقد امامت, نقد اسلام, واقعی نبودن داستانهای قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
27 comments
مثال دو:
سوره یس آیه 38: «و الشمس تجری لمستقر لها ذالک تقدیر العزیز العلیم»
ترجمه اکثر مترجمین: » و خورشید به سمت قرارگاه خود روان است و اینست تقدیر خداوند عزیز و دانا»
ترجمه الهی قمشهای: «و نیز خورشید تابان که بر مدار معین خود دایم بی هیچ اختلاف بگردش است برهان دیگر بر قدرت خدای دانای مقتدر است»
مفسر معتقد به معجزه علمی: «1400 سال پیش پیغمبر اسلام از طرف خدا گفته کل منظومه شمسی بهمراه خورشیدش به سمتی در حرکت است»
شما را بخدا کمی انصاف داشته باشید. در این سوره خداوند برهانهائی از عظمت خلقت و قدرتش برای منکرین و کافرین میآورد تا آنها را متذکر کند و به فکر فرو ببرد. یعنی واقعیات جهان هستی را آنگونه که برای آنها ملموس است به ایشان تذکر میدهد. در آیه 37 برای اثبات قدرتش آفرینش شب و روز و در آیه 38 حرکت خورشید در آسمان (همان حرکت ظاهری) و در آیه 39 حرکت ماه در آسمان را بیان میکند. آنگاه در آیه 40 همه اینها را با هم جمع کرده و اینچنین برای اثبات قدرتش برهان می آورد که نه خورشید در حرکتش به ماه میرسد و نه شب به روز و هر کدام در مدار خود در حرکتند. بیان حرکت خورشید در کنار حرکت ماه بسیار ساده و روشن بیانگر حرکت ظاهری خورشید است. همان که کافرین هر روز مشاهده میکردند. پیوستگی این سه آیه، مؤید حرکت ظاهری خورشید نسبت به زمین میباشد. خیلی ساده. و همه اینها برهانهائی است برای منکرین فقط برای اینکه این مخلوقات را نشانه قدرت خدا بدانند. جهت اثبات این مطلب به بحث روایتی که در تفاسیر آمده دقت کنید:
در کتاب الدر المنثور، از ابوذر غفاری روایت شده(این روایت در تفسیر روض الجنان و روح الجنان، در تفسیر منهج الصادقین، در تفسیر گازر، در تفسیر انوار درخشان و در تفسیر المیزان ذکر شده) : «از رسول خدا پرسیدم معنای والشمس تجری لمستقر لها چیست ؟ و ایشان فرمودند مستقر خورشید در زیر عرش است»!؟
و همچنین در تفسیر شریف لاهیجی و در تفسیر المیزان این روایت هم اضافه گردیده: «در کتاب توحید از ابوذر غفاری نقل کرده که من روزی دست مبارک حضرت رسالت پناه را گرفته پیاده به راهی میرفتیم و نظر به آفتاب داشتیم تا آنکه غروب کرد پس من گفتم ای رسول خدا آفتاب به کجا فرو میرود؟ حضرت فرمود در آسمان بلند میشود از سمائی به سمای دیگر تا آنکه به آسمان هفتم در زیر عرش میرسد و در آنجا سجده میکند و فرشتگانی که موکل بر اویند نیز به سجده در میآیند پس آفتاب میگوید: ای پروردگار من، بکجا امر میکنی که طلوع کنم؟ از موضع غروب من یا از موضع طلوع من؟»!!
در مورد روایت دوم که در واقع روایت اول را هم تأئید میکند علامه طباطبائی میگوید اگر این حدیث صحیحی باشد، باید تأویل شود و ایکاش ایشان تأویلش میکرد. اما به نظر شما سخن پیامبر که در جواب سؤال ابوذر بیان شده و نیز به نوعی شرح و تفسیر کلام خداست هم باید تأویل شود؟ من میگویم با این روایات اگر درست باشند پی میبریم که در آن زمان نمیدانستند زمین به دور خورشید میگردد و نمیدانستند در شب خورشید نیمه دیگر زمین را روشن میکند و به زیر عرش نمیرود و برای طلوع روز بعدش از خدا اجازه نمیگیرد. حال با این همه دانسته های 1400 سال پیش آن شخص مفسر میخواهد بزور ثابت کند در این آیه حرکت ظاهری خورشید مراد نیست. انسانی که در قرن حاضر زندگی میکند، این آیه را نمیتواند به عنوان معجزه علمی بپذیرد چون این جواب را دارد که «چون حرکت خورشید در کنار حرکت ماه بیان شده پس حرکت ظاهری آن منظور بوده. اگر خداوند میخواست برای ما معجزهای آشکار کند، بهتر بود واضح و روشن و صریح میفرمود زمین گرد است و بدور خورشید ميچرخد.»
رد معجزات علمی قرآن (قسمت اول) 12 اکتبر 2010
Posted by prophet150 in دیدگاه های عجیب در مورد قرآن.Tags: نقد قرآن, نقد نبوت, نقد امامت, نقد اسلام, واقعی نبودن داستانهای قرآن, تناقضات موجود در قرآن, رد معجزات علمی قرآن
1 comment so far
تعمق در آیات قرآن و رجوع به تفاسیر و ترجمههای مختلف از دیرباز ذهن مسلمانان را به خود مشغول کرده. چرا که از بدو تولد به ما فهماندهاند که قرآن کلام خدا، و پیغمبر اسلام با دارا بودن فضایل اخلاقی و صفات عالی انسانی، برگزیده و فرستاده خداست. رسولی که بنده خدا، و از جنس همین بشر است با این تفاوت که به وی وحی میشود و در مقابل زحماتی که برای بدوش کشیدن بار سنگین رسالت متحمل میشود هیچ اجری نمیخواهد بـجز اینکه مردم متذکر شوند(انعام – 90) و بجز اینکه با خویشاوندانش محبت کنند و دوستی ورزند(شوری – 24). همه میدانیم که مسلمانی موروثی بی ارزش است و باید انسان اعتقادات و ایمانش را با تحقیق، تفکر و تعقل کسب کند و سپس پایههای ایمانش را مستحکم نماید. باید با همین قرآن موجود که ادعای عدم تحریف شدن را دارد و ادعای مطابق بودن با فطرت پاک انسانی را دارد و ادعای دارا بودن بیانی واضح و حجتی آشکار و دلایلی محکم و بدون خدشه میکند و اینکه کلام پروردگار است که بر پیامبرش نازل شده تا بدان وسیله همه موجودات دارای شعور و اختیار دو عالم را راهنمائی کرده و تذکر دهنده باشد، با همین قرآن باید بتوان قبول کرد و فهمید اصولی را که به نام اصول دین شناخته شدهاند: توحید ، نبوت و معاد را(البته عدل و امامت هم به عنوان اصول مذهب تشیع به سه تای قبلی اضافه میشوند). با قرآنی که ادعای ختم وحی آسمانی را دارد و برای انسانها تا روز قیامت میتواند جوابگو و راهنما و مشکلگشا باشد. قرآنی که شفاست و رحمت و مایه عبرت و هدایت. قرآنی که مایه برکت و طهارت روح و جسم است و قرآنی که ارائه طریق میکند برای بهتر زیستن در جوامع بشری.
واضح است که همه ما این حق را داریم که با تفکر و تعقل و اندیشه خودمان، در حد فهم و شعور و استعداد و وسعمان هر چه میتوانیم از قرآن بهره ببریم و در مسائل غامض، در موارد مورد اختلاف و در مواردی که خودمان به واسطه عدم آگاهی و تخصص لازم نمیتوانیم بفهمیم، از آراء و اندیشه های متخصصین و مترجمین و مفسرین و اندیشمندان بهره ببریم و همه نظرات و اقوال را بشنویم و از بین آنها بهترین را انتخاب و پیروی کنیم.(سوره زمر آیه 18 نیز به همین معنا دلالت دارد: «کسانی که سخن را میشنوند و از بهترینش پیروی(در بعضی ترجمهها: و بهترینش را انتخاب)میکنند، اینان را خدا هدایت کرده و اینانند صاحبان خرد» ).
لازمه ایمان آوردن به خدا و رسول و کتاب از صفر و بصورت ناب و عمیق و ژرف آنست که چهارچوبهای ذهنمان را خراب کنیم و از قالبهائی که بر اندیشه ما سوار کردهاند رهائی یابیم. فقط در این صورت است که میتوانیم بدون پیش داوری و با فراغ بال، سخنان خدا را در قرآن بشنویم و تحت تأثیر دلایل محکم و حجت های آشکار آن به اصول دین ایمان بیاوریم.
قرآن را خواندم، بارها و بارها. مسائل پیچیده و مشکلی ذهنم را به خود مشغول کرد. نرمافزارهائی تهیه کردم که بتوانم به ترجمهها و تفاسیر گوناگون دسترسی داشته باشم و از قدرت جستجوی کلمات در آنها بهره برده و در زمان تحقیق صرفهجوئی کنم. خیلی در این موضوع غرق شدم و وقت بسیار زیادی صرف کردم. با استفاده از دیکشنریهای چند جلدی عربی به فارسی و نظرات مفسرین محترم در مورد کلمات و ریشههای آنها و شأن نزول آیات و رجوع به ترجمههائی که متن قرآن را کلمه به کلمه ترجمه میکنند، ضعف خودم را در آشنائی با زبان عربی پوشش دادم. پیش داوریهای ذهنی را کنار گذاشتم. در این راه از احادیث هم غافل نبودم ولی در همان حدی که اکثر مفسرین به آن قائلند نه بیشتر. چون من هم به این اندیشه معتقدم که بهترین راه تفسیر قرآن و فهم آیات، تفسیر با خود قرآن است. چرا که خود قرآن میگوید که شامل آیات محکم و متشابه است و متشابهات را با رجوع به محکمات باید فهم کرد. برای رسیدن به نتیجه حتی نظرات مخالفان را هم در قالب کتب ممنوعه و مقالات و وبلاگهای موجود مطالعه کردم و همه چیز را با هم سنجیدم و اینک میخواهم حاصل این پروسه را برایتان شرح بدهم. اما متأسفانه مطالب بسیار گسترده و اغلب به هم مربوط میشوند و بعضی مرجع بعضی دیگر. از آنجا که در نویسندگی ماهر نیستم، نمیتوانم آنها را خوب دسته بندی کنم و با نظم خاصی ارائه دهم.
1) در مورد مطالب علمی قرآن:
عدهای از مسلمانان خیلی اصرار دارند آیاتی از قرآن را با دقیقترین مباحث علمی روز منطبق کنند و از این راه به دیگران نشان دهند که قرآن دارای مطالب علمی است که در زمان پیامبر اسلام کشف نشده بود و حقانیت قرآن و کلام خدا بودن آنرا از این راه اثبات کنند. از طرفی بعضی از اندیشمندان اسلامی و علما با این رویه مخالفت کردهاند و آنرا درست نمیدانند. ایشان معتقدند که قرآن کتاب علمی در زمینه های نجوم و پزشکی و روانشناسی و ریاضیات و … نیست بلکه آیات اینچنینی با هدف متذکر کردن انسانها به قدرت و عظمت خدا در این جهان بیان شده.
من در حد وسعم ادعاهای هر دو طرف را مورد بررسی قرار دادم و به این نتیجه رسیدم که گروه اول بعضا برای اثبات مطالب علمی روز از آیات قرآن ترجمههای درستی را ارائه نمیدهند و مطلب را جوری میپیچانند که به همان نظریه خاص علمی منطبق شود. که این از نظر من نوعی پیشداوری ذهنی است و به نوعی تفسیر به رأی و عقیده موجود در ذهن مفسر میباشد. همچنین نظر گروه دوم را هم دارای اشکال میدانم. چون وقتی مطلبی علمی در آیهای بیان میشود، اگر هدفش متذکر کردن ما به عظمت پروردگار است پس باید روی مسئله زوم کنیم و با علم عصر خودم آنرا بسنجیم. لطفاً به مثالهای زیر توجه کنید:
مثال یک:
سوره نازعات آیه 30 : «والارض بعد ذالک دحیها»
ترجمه شخص قائل به معجزه علمی: «آنگاه او زمین را تخم مرغی شکل ساخت»
ترجمه دهلوی: «و زمین را بعد از آفریدن آسمان هموار کرد»
ترجمه سراج: «و زمین را از پس آفریدن آسمان بگسترانید»
ترجمه مهدی الهی قمشه ای: «و زمین را پس از آن بگسترانید»
ترجمه پور جوادی: «آنگاه زمین را بگسترد»
ترجمه مکارم شیرازی: «و زمین را بعد از آن گسترش داد»
ترجمه فولاد وند: «و پس از آن زمین را با غلتانیدن گسترد»
ترجمه خرمشاهی: «وبعد از آن زمین را گستراند»
ترجمه علامه طباطبائی: «و زمین را بعد از آن گسترده»
لطفا به ترجمههای معتبر نگاه کنید و ببینید مفسری که میخواهد معجزه علمی از این آیه استخراج کند آیه را چگونه ترجمه کرده. این ترجمه ها همگی «دحیها» را گستردن یا هموار کردن معنی میکنند ولی آن مفسر محترم » آفریدن به شکل تخممرغ» معنا میکند. واضح است که «دحی» در اینجا فعل است و به معنای آفرینش نیست. ترجمهای که اینان ارائه میدهند از اساس اشتباه است. یعنی هم لفظ آفریدن زمین را در مقام فعل، و هم لفظ تخم مرغی شکل بودن را در مقام وصف آن بیان کردهاند که هیچ کدام در متن عربی موجود نیست. لطفا به ترجمه فولادوند دقت کنید: «و پس از آن زمین را با غلتانیدن گسترد» جالب است بدانید در تفسیر منهجالصادقین جلد 10 صفحه 145 مطلب زیر در تفسیر این آیه آمده:»جمهور علما بر آنند که آفرینش زمین پیش از خلق آسمانست و گستردن آن بعد از آن. چنانکه در روایت ثابت شده که حق سبحانه زمین را بیافرید و آن را در زیر کعبه جمع کرد و بعد از آن آسمان را بیافرید و جبرئیل علیه اسلام را فرمود تا زمین را از زیر خانه کعبه بگسترد چنانکه جامه بهم پیچیده را بگسترانند و از عبداله عمر مرویست که حق سبحانه زمین را اول بار مربع بیافرید بطریق خانه کعبه که چهار رکن دارد و آن را بر بالای آب نهاد و بعد از دو هزار سال دیگر آسمان و غیر آنرا ایجاد نمود و چون آسمان مخلوق گشت زمین را منبسط گردانید» که همین مطلب در تفاسیر خلاصةالمنهج و اثنیعشری نیز آمده. خودتان قضاوت کنید. روایتی را که در تفسیر آورده اند حتما از معصوم هست حالا کدامشان، معلوم نیست. یعنی در آن زمان معتقد بودند که اول زمین خلق شده و پس از طبقه بندی آسمانها، مسطح و گسترده شده و معتقد بودند از اول کعبه وجود داشته و زمین مثل فرش زیر کعبه لوله شده بوده و بعد جبرئیل این فرش لوله شده را پس از خلق آسمان باز و پهن کرد. و حالا بعضیها در قرن 21 میگویند این آیه معجزه علمی است و زمین نه کُره بلکه بیضی شکل است و چقدر دقیق پیغمبر در 1400 سال پیش از طرف خدا این حقیقت علمی شگرف را به مردم منتقل کرده!!!
پس آیه اشارهای به خلقت و شکل زمین ندارد. و همچنین اگر روایت فوق جزء روایات صحیح باشد، دارای دیدگاه علمی کاملا اشتباه، مخصوصا با ترجمه فولادوند( که اتفاقا از نظر بسیاری جزء ترجمههای خوب قرآن معرفی شده) میباشد. احتمالا گستردن زمین در این آیه به معنای تشکیل خشکیها و قارهها و خلق موجودات زنده بر روی زمین میباشد، چون در ادامه آیات بعدی به این مطلب اشاره شده است.